( تنگ در آمدن ) سخت نزدیک شدن . تنگ آمدن .
تنگ درامدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( تنگ درآمدن ) تنگ درآمدن. [ ت َ دَ م َ دَ ] ( مص مرکب ) سخت نزدیک شدن. تنگ آمدن :
چون درآمد به نزد ماهان تنگ
پیکری دید درخزیده به سنگ.
رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
چون درآمد به نزد ماهان تنگ
پیکری دید درخزیده به سنگ.
نظامی.
- تنگ درآمدن کار ؛ به سختی کشیده شدن آن. زمخت شدن کار : و دانستند که کار تنگ درآمد جمله روی به علامت امیر نهادند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 112 ).رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
کلمات دیگر: