کلمه جو
صفحه اصلی

وائل

فرهنگ اسم ها

اسم: وائل (پسر) (عربی) (تلفظ: vā’l) (فارسی: وائل) (انگلیسی: val)
معنی: طالب رستگاری، ( اَعلام ) نام چند تن از صحابه و تابعین

(تلفظ: vā’l) (عربی) طالب رستگاری ؛ (در اعلام) نام چند تن از صحابه و تابعین .


فرهنگ فارسی

قیل

لغت نامه دهخدا

وائل . [ ءِ ](اِخ ) ابن مران بن جعفی . از قحطان ، جدی است جاهلی .


وائل . [ ءِ ] (اِخ ) ابن قاسط پدر قبیله ای است . (منتهی الارب ). در تاج العروس آمده : (وائل )بن قاسطبن هنب بن اقصی بن دعمی بن جدبلة. پدر قبیله ای است معروف . - انتهی . در الاعلام زرکلی آمده : وائل بن قاسطبن هیب (کذا). از ربیعة، از عدنان ؛ جدی است جاهلی ، و بکر و تغلب از فرزندان اویند. و آن دو بطن بزرگ باشند.


وائل. [ ءِ ] ( اِخ ) نام پدر قبیله ای است از عرب.مؤلف تاج العروس آرد: وائل ، اسم رجل غلب علی حی.

وائل. [ ءِ ] ( اِخ ) قبیله ای است از عرب. ( از لباب الالباب نقل ازغیاث ). و قدیجعل اسماً للقبیلة فلایصرف. ( تاج العروس ). شعبه ای از قبیله بنی رکب منشعب از بنی اشعر. ( تاریخ قم ص 283 ). رجوع به بنو وائل و عیون الاخبار شود.

وائل. [ ءِ ] ( اِخ ) نام قریه ای است. ( از لباب الالباب نقل از غیاث ).

وائل. [ ءِ ] ( اِخ ) ابن ابی القعیس صحابی است. ( منتهی الارب ). و گویند وائل بن افلح بن ابی القعیس عم رضاعی عائشه. ( تاج العروس ) و ( الاصابة حرف واو قسم اول ج 6 ص 312 ).

وائل. [ ءِ ] ( اِخ ) ابن افلح. رجوع به وائل بن ابی القعیس شود.

وائل. [ ءِ ] ( اِخ ) ابن حجرالحضرمی. مؤلف تاج العروس آرد: وائل بن حجربن ربیعة و یعرف بالقیل روی عاصم بن کلیب عن ابیه عنه - انتهی. پیغمبرصلی اﷲ علیه و آله و سلم این نامه را به او نوشت :
«من محمد رسول اﷲ الی الاقیال العباهلة من [ أهل ] حضرموت ، باقامةالصلاة، و ایتاءالزکاة، فی التیعة شاة. والتیمة لصاحبها، و فی السیوب الخمس ؛ لاخلاط، و لاوراط، ولاشناق ولاشغار و من أجبی فقد أربی. و کل مسکر حرام ». ( عقدالفرید ج 1 ص 285 چ محمدسعید العریان ). و رجوع به البیان والتبیین چ حسن سندوبی ج 1 ص 20 و 21 والاصابه ج 6 ص 312 قسم اول و ص 331 شود.

وائل. [ ءِ ] ( اِخ ) ابن داود. ابوبکر. تابعی است.

وائل. [ ءِ ] ( اِخ ) ابن رباب قرشی سهمی خود و برادرش معمر صحابی بودند. رجوع به الاصابة ج 6 ص 313 قسم اول شود.

وائل. [ ءِ ] ( اِخ ) ابن زیدبن قیس بن عمارة. یکی از بزرگان طایفه عماره است. رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 327 چ محمد سعیدالعریان شود.

وائل.[ ءِ ] ( اِخ ) ابن صریم الیشکری. ابن عبدربه گوید: وائل بن صریم یشکری از یمامه بیرون آمد. پس بنواسیدبن عمروبن تمیم با او مصادف شدند و وی را اسیر گرفتند واو را در گودال آب فروبردند و این شعر میخواندند:
یا ایها الماتح دلوی دونکا
و بدین وسیله او را کشتند. پس برادرش باعث بن صریم به خونخواهی برادر برخاست و جنگ یوم حاجر پدید آمد. در این جنگ ثمامةبن باعث بن صریم مردی از بنی اسید را که در میان ایشان مورد توجه بود بکشت و صد تن دیگرنیز از ایشان کشته شدند. باعث بن صریم درباره این جنگ گوید:

وائل . [ ءِ ] (اِخ ) ابن ابی القعیس صحابی است . (منتهی الارب ). و گویند وائل بن افلح بن ابی القعیس عم رضاعی عائشه . (تاج العروس ) و (الاصابة حرف واو قسم اول ج 6 ص 312).


وائل . [ ءِ ] (اِخ ) ابن افلح . رجوع به وائل بن ابی القعیس شود.


وائل . [ ءِ ] (اِخ ) ابن حجرالحضرمی . مؤلف تاج العروس آرد: وائل بن حجربن ربیعة و یعرف بالقیل روی عاصم بن کلیب عن ابیه عنه - انتهی . پیغمبرصلی اﷲ علیه و آله و سلم این نامه را به او نوشت :
«من محمد رسول اﷲ الی الاقیال العباهلة من [ أهل ] حضرموت ، باقامةالصلاة، و ایتاءالزکاة، فی التیعة شاة. والتیمة لصاحبها، و فی السیوب الخمس ؛ لاخلاط، و لاوراط، ولاشناق ولاشغار و من أجبی فقد أربی . و کل مسکر حرام ». (عقدالفرید ج 1 ص 285 چ محمدسعید العریان ). و رجوع به البیان والتبیین چ حسن سندوبی ج 1 ص 20 و 21 والاصابه ج 6 ص 312 قسم اول و ص 331 شود.


وائل . [ ءِ ] (اِخ ) ابن داود. ابوبکر. تابعی است .


وائل . [ ءِ ] (اِخ ) ابن رباب قرشی سهمی خود و برادرش معمر صحابی بودند. رجوع به الاصابة ج 6 ص 313 قسم اول شود.


وائل . [ ءِ ] (اِخ ) ابن زیدبن قیس بن عمارة. یکی از بزرگان طایفه ٔ عماره است . رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 327 چ محمد سعیدالعریان شود.


وائل . [ ءِ ] (اِخ ) قبیله ای است از عرب . (از لباب الالباب نقل ازغیاث ). و قدیجعل اسماً للقبیلة فلایصرف . (تاج العروس ). شعبه ای از قبیله ٔ بنی رکب منشعب از بنی اشعر. (تاریخ قم ص 283). رجوع به بنو وائل و عیون الاخبار شود.


وائل . [ ءِ ] (اِخ ) قیل . رجوع به وائل بن حجر شود.


وائل . [ ءِ ] (اِخ ) نام پدر قبیله ای است از عرب .مؤلف تاج العروس آرد: وائل ، اسم رجل غلب علی حی .


وائل . [ ءِ ] (اِخ ) نام قریه ای است . (از لباب الالباب نقل از غیاث ).


وائل . [ ءِ ] (اِخ )ابن عوف بن تغلب . از قبیله ٔ طی ٔ از قحطان . جدی است جاهلی از فرزندان اوست عمروبن عدی بن وائل که امروءالقیس وی را مدح گفته است . (الاعلام زرکلی ج 3 ص 1131).


وائل . [ ءِ ](اِخ ) خزاعی . یکی از مشاهیر شعرای عرب به زمان هارون الرشید و مأمون . وی دیوان اشعاری دارد که بخش عمده ٔ آن قول و غزل های متعدد در باب سلمی معشوقه است .


وائل .[ ءِ ] (اِخ ) ابن صریم الیشکری . ابن عبدربه گوید: وائل بن صریم یشکری از یمامه بیرون آمد. پس بنواسیدبن عمروبن تمیم با او مصادف شدند و وی را اسیر گرفتند واو را در گودال آب فروبردند و این شعر میخواندند:
یا ایها الماتح دلوی دونکا
و بدین وسیله او را کشتند. پس برادرش باعث بن صریم به خونخواهی برادر برخاست و جنگ یوم حاجر پدید آمد. در این جنگ ثمامةبن باعث بن صریم مردی از بنی اسید را که در میان ایشان مورد توجه بود بکشت و صد تن دیگرنیز از ایشان کشته شدند. باعث بن صریم درباره ٔ این جنگ گوید:
سائل اسیداً هل ثأرث بوائل
ام هل شفیت النفس من بلبالها؟
اذ ارسلونی ماتحاً لدلائهم
فملأتها علقاً الی اسبالها
انی و من سمک السماء مکانها
والبدر لیلةنصفها و هلالها
آلیت أثقف منهم ذا لحیة
أبداً فتنظر عینه فی مالها.
و نیز گوید:
سائل أسیداً هل ثأرت بوائل
ام هل أتیتهم بامر مبرم
اذ ارسلونی ماتحاً لدلائهم
فملأتهن الی العراق بالدم !
رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 68 و 69 چ محمد سعیدالعریان شود.


وائل .[ ءِ ] (اِخ ) ابن عبید، تابعی است . (منتهی الارب ).


وایل. [ ] ( اِخ ) قریه ای است در سه فرسخی سیستان. ( از یادداشت های مرحوم دهخدا ).

دانشنامه عمومی

وایل یا ویل ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
وایل آن در راین
وایل شهر
رانک وایل
کورت وایل
نوآ وایل
وایل، کلرادو
وایل (باواریا)
ویل (دهانه)
ویل نام شهری در آلمان

پیشنهاد کاربران

وائل یعنی نجات ازبلا وخطر



یعنی طالب رستگاری

بمعنی برگشت بسوی الله هست

وائل یعنی فردی ک مستحق رستگاری است

نام زیبای وائل به معنای طالب رستگاری میباشد

وایِلْ = با کسر ( ی ) ، وایْلِه، با سکون ( ی ) ، کسر ( ل ) در زبان ایل عرب خمسه فارس به معنی رهایش کن، ولش کن، او را به حال خود بگذار ، هست.

فکر کنم میشه حیوانات وحشی



کلمات دیگر: