کلمه جو
صفحه اصلی

هرمزد

فرهنگ اسم ها

اسم: هرمزد (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن، کهکشانی) (تلفظ: hormozd) (فارسی: هرمزد) (انگلیسی: hormozd)
معنی: هرمز، نام روز اول از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام ستاره مشتری، ( = هرمز )، هرمز به علاوه ( در اعلام ) نام پنج تن از پادشاهان ساسانی، نام یکی از پادشاهان ساسانی

(تلفظ: hormozd) (= هرمز) ، ← هرمز . به علاوه (در اعلام) نام پنج تن از پادشاهان ساسانی .


فرهنگ فارسی

نام پنج تن از پادشاهان ساسانی . ۱ - هرمزد اول ( ۲۷۴ - ۲۷۳ م . ) پسر شاپور اول ساسانی و سومین پادشاه آن که فقط یکسال سلطنت کرد و از مانی نقاش نیز حمایت میکرد. ۲ - هرمزد دوم . هشتمین پادشاه ساسانی نرسی ( ۳۱٠ - ۳٠۳ م . ) و در جنگ با قبایل عرب تابع ایران کشته شد . ۳ - هرمزد سوم . هفدمین پادشاه ساسانی ( ۴۵۹ - ۴۵۷ م . ) پسر یزدگرد سوم گرفتار طغیان برادر خود فیروز گردید و کشته شد. ۴ - هرمزد چهارم . بیست و دومین پادشاه ساسانی ( ۵۹٠ - ۵۷۹ م . ) پسر خسرو انوشیروان که در زمان او جنگ با رومیان رخ داد و ایرانیان با ترکان جنگیدند و بهرام چوبین آنان را شکست داد . خاقان ترک کشته شد و پسرش اسیر گردید و ترکان باجگذار ایران شدند . سرانجام هرمزد چهارم بدست یکی دیگر از سرداران خود زندانی و کور شد . ۵ - هرمزد پنجم . سی و یکمین پادشاه ساسانی ( ۶۳۱ م . ) فرزند خسرو پرویز بدست محافظ مخصوص خود کشته شد .
۱- (اسم ) اهورمزدا. ۲- ستار. مشتری ۳- روز اول ازهرماهشمسی .۴- روزپنجشنبه. توضیح ایرانیانقبل ازاسلام بروزهای هفته مانند سامیان چندان توجهی نداشتند بمناسبت انتساب روز پنجشنبه به ((مشتری ) ) نزد سامیان این اطلاق بعمل آمده .

لغت نامه دهخدا

هرمزد. [ هَُ م َ ] ( اِ ) نام روز اول هر ماه شمسی. ( از ناظم الاطباء ). هرمز. اورمزد. رجوع به این هرمز و اورمزد شود. || نام روز پنجشنبه به اعتبار این که آن روز به ستاره هرمزد یا مشتری تعلق دارد. ( برهان ). ایرانیان قدیم بروزهای هفته توجهی نداشتند بعدها به مناسبت انتساب روز مزبور به مشتری در نزد سامیان این اطلاق بعمل آمده است. ( از حاشیه برهان چ معین ).

هرمزد. [ هَُ م َ ] ( اِخ ) هرمز. نام فرشته ای است.( برهان ). نام خداست نه فرشته. ( حاشیه برهان چ معین ). اورمزد. هورمزد. هرمز. رجوع به این مدخل ها شود.

هرمزد. [ هَُ م َ ] ( اِخ ) هرمز. ستاره مشتری. ( برهان ). این ستاره سعداکبر است و از این نظر در دعای نیک یاری او را خواهند :
که هرمزد یارت بدین پایگاه
چو بهمن نگهدار تخت و کلاه.
فردوسی.
ز خورشید و تیر و ز هرمزد و ماه
پدیدار کرده بد و نیک شاه.
فردوسی.
ز ششم بار هرمزد خجسته
وزیرش گشته دل از مهر بسته.
فخرالدین اسعد.
رجوع به هرمز شود.

هرمزد. [ هَُ م َ ] ( اِخ ) جلگه ای بوده است در کنار کارون میان بهبهان و شوشتر که یکی از جنگهای اردشیر پاپکان با اردوان اشکانی در آنجا واقع و به شکست اردوان تمام شد. ( از ایران باستان پیرنیا ص 2532 ).

هرمزد. [ هَُ م َ ] ( اِخ ) پسر انوشیروان. ( ولف ). هرمز :
سوی پاک هرمزد فرزند ما
پذیرفته از دل همه پند ما.
فردوسی.
رجوع به هرمز چهارم و نیز رجوع به ساسانیان شود.

هرمزد. [ هَُ م َ ] ( اِخ ) یکی از سرداران انوشیروان. ( ولف ) :
طلایه به هرمزد خراد داد
بسی گفت با او به بیداد و داد.
فردوسی.

هرمزد. [ هَُ م َ ] ( اِخ ) موبدی از معاصران قباد ساسانی. ( ولف ) :
کس آید سوی خره اردشیر
که آید به درگاه هرمزد پیر.
فردوسی.

هرمزد. [ هَُ م َ ] (اِ) نام روز اول هر ماه شمسی . (از ناظم الاطباء). هرمز. اورمزد. رجوع به این هرمز و اورمزد شود. || نام روز پنجشنبه به اعتبار این که آن روز به ستاره ٔ هرمزد یا مشتری تعلق دارد. (برهان ). ایرانیان قدیم بروزهای هفته توجهی نداشتند بعدها به مناسبت انتساب روز مزبور به مشتری در نزد سامیان این اطلاق بعمل آمده است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).


هرمزد. [ هَُ م َ ] (اِخ ) پسر انوشیروان . (ولف ). هرمز :
سوی پاک هرمزد فرزند ما
پذیرفته از دل همه پند ما.

فردوسی .


رجوع به هرمز چهارم و نیز رجوع به ساسانیان شود.

هرمزد. [ هَُ م َ ] (اِخ ) جلگه ای بوده است در کنار کارون میان بهبهان و شوشتر که یکی از جنگهای اردشیر پاپکان با اردوان اشکانی در آنجا واقع و به شکست اردوان تمام شد. (از ایران باستان پیرنیا ص 2532).


هرمزد. [ هَُ م َ ] (اِخ ) موبدی از معاصران قباد ساسانی . (ولف ) :
کس آید سوی خره ٔ اردشیر
که آید به درگاه هرمزد پیر.

فردوسی .



هرمزد. [ هَُ م َ ] (اِخ ) هرمز. ستاره ٔ مشتری . (برهان ). این ستاره سعداکبر است و از این نظر در دعای نیک یاری او را خواهند :
که هرمزد یارت بدین پایگاه
چو بهمن نگهدار تخت و کلاه .

فردوسی .


ز خورشید و تیر و ز هرمزد و ماه
پدیدار کرده بد و نیک شاه .

فردوسی .


ز ششم بار هرمزد خجسته
وزیرش گشته دل از مهر بسته .

فخرالدین اسعد.


رجوع به هرمز شود.

هرمزد. [ هَُ م َ ] (اِخ ) هرمز. نام فرشته ای است .(برهان ). نام خداست نه فرشته . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). اورمزد. هورمزد. هرمز. رجوع به این مدخل ها شود.


هرمزد. [ هَُ م َ ] (اِخ ) یکی از سرداران انوشیروان . (ولف ) :
طلایه به هرمزد خراد داد
بسی گفت با او به بیداد و داد.

فردوسی .



دانشنامه عمومی

روز اول هر ماه شمسی


دانشنامه آزاد فارسی

هُرمَزد
نام تنی چند از شاهان ساسانی. این نام در تداول امروزه به صورت هُرمُز تلفظ می شود. ریشۀ نام از کلمۀ اَهوُرامَزدا و اورمَزد است.

پیشنهاد کاربران

هور، اور، خور، مخفف اهورا است. که نماد آن خورشید است
هورمزد یا هرمزد مخفف "اهورا مزدا" است. . . .


کلمات دیگر: