کلمه جو
صفحه اصلی

ناصح


مترادف ناصح : اندرزگو، پندآموز، نصیحت گو، نصیحتگر، واعظ، خیرخواه، دلسوز، عبرت آموز، مشفق

برابر پارسی : پندگو، پندآموز، اندرزگو

فارسی به انگلیسی

admonitor, adviser


counsel, counsellor, counselor, dutch uncle, mentor, admonitor, adviser

counsel, counsellor, counselor, Dutch uncle, mentor


فارسی به عربی

معلم

عربی به فارسی

نصيحت اميز , توبيخ اميز


فرهنگ اسم ها

اسم: ناصح (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: nāseh) (فارسی: ناصح) (انگلیسی: naseh)
معنی: نصیحت کننده، پند دهنده، خیرخواه، ( در قدیم ) دلسوز

(تلفظ: nāseh) (عربی) نصیحت کننده ، پند دهنده ؛ (در قدیم) دلسوز ، خیرخواه .


مترادف و متضاد

خیرخواه، دلسوز، عبرت‌آموز، مشفق


اندرزگو، پندآموز، نصیحت‌گو، نصیحتگر، واعظ


adviser (اسم)
مشاور، رایزن، راهنما، رهنمون، ناصح

whipper (اسم)
ناصح، تعقیب کننده، تازیانه زن، اسب عقب مانده، شخص موثر و مهم، ناظمپارلمانی

۱. اندرزگو، پندآموز، نصیحتگو، نصیحتگر، واعظ
۲. خیرخواه، دلسوز، عبرتآموز، مشفق


فرهنگ فارسی

نصیحت کننده، پنددهنده
( اسم ) ۱ - نصیحت کننده اندرزدهنده . ۲ - دلسوزخیرخواه مشفق جمع :ناصحین.

فرهنگ معین

(ص ) [ ع . ] (اِفا. ) پنددهنده ، نصیحت کننده .

لغت نامه دهخدا

ناصح. [ ص ِ ] ( ع ص ) نصیحت کننده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة )( آنندراج ). پنددهنده. ( ناظم الاطباء ). اندرزگوینده. اندرزگو. واعظ. مذکر. ج ، نُصّاح. نُصَّح. نصحاء : اگر مرد از قوت عزم خویش مساعدتی تمام نیابد تنی چند بگزیند هرچه ناصح تر و فاضل تر که وی را بازمی نمایند عیب های وی. ( تاریخ بیهقی ). ناصحان وی بازنمودند که غور و غایت این حدیث بزرگست. ( تاریخ بیهقی ). هرکه سخن ناصحان نشنود بدو آن رسد که به سنگ پشت رسید. ( کلیله و دمنه ). یکی از سکرات ملک آن است که همیشه خائنان را آراسته دارد و ناصحان به وبال سخط مأخوذ. ( کلیله و دمنه ). هرکه سخن ناصحان استماع ننماید عواقب کارهای او از ندامت خالی نماند. ( کلیله و دمنه ).
ناصحی کان ترابد آموزد
نیست ناصح که از عدو بتر است.
ظهیر.
ناصحان گفتند از حد مگذران
مرکب استیزه راچندین مران.
مولوی.
دانند عاقلان که مجانین عشق را
پروای پند ناصح و قول ادیب نیست.
سعدی.
پدر گفت ای پسر به مجرد این خیال باطل نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن. ( گلستان ). ملک را پند وزیر ناصح موافق طبع نیامد. ( گلستان ).
|| مشفق. دلسوز. خیرخواه. یکدل. دوست مخلص . مقابل حاسد :
دو چیز دار برای دو تن نهاده مقیم
ز بهر ناصح تخت وز بهر حاسد دار.
فرخی.
کاتبت را گو نویس و خازنت را گو بسنج
ناصحت را گو گزار و حاسدت را گو گداز.
منوچهری.
چنان نمودی که وی امروز ناصح تر و مشفق تر بندگانست. ( تاریخ بیهقی ).
ناصح ناصح تو برجیس است
حاسد حاسد تو کیوانست.
مسعودسعد.
با حاسد تو دولت چون آب و روغن است
با ناصح تو ساخته چون زیر با بم است.
سوزنی.
هستند ناصحانت ز ناز و نعم غنی
چونانکه حاسدانت ز بار نقم غمی.
سوزنی.
چو باد ناصح قدرش برآمده به فلک
چو آب حاسد جاهش فروشده به زمین.
عوفی.
پدیدار است عدل و ظلم پنهان
مخالف اندک و ناصح فراوان.
قمری ( از ترجمان البلاغه ).
|| خالص از عسل و هر چیز دیگر. ( معجم متن اللغة ). الخالص من العسل و غیره. ( اقرب الموارد ). انگبین بی آمیغ.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). خالص. بی غش. || پاکیزه. نقی. صافی. مصفا. غیرمغشوش : رجل ناصح الجیب ؛ مرد صاف دل. ( منتهی الارب ). هو ناصح القلب نقی القلب و ناصح الجیب ؛ نقی الصدر لاغش فیه. ( معجم متن اللغة ). || خیاط. ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). درزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

ناصح . [ ص ِ ] (اِخ ) ابن ظفربن سعد الجرفادقانی مکنی به ابوالشرف ، از شاعران و نویسندگان قرن ششم و هفتم هجری است . رجوع به جرفادقانی ، ناصح بن ظفر در این لغت نامه و نیز رجوع به مجله ٔ یادگار سال اول شماره 4 ص 58 شود.


فرهنگ عمید

پنددهنده، نصیحت کننده.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَاصِحٌ: نصیحت کننده - خیر خواه (کلمه نصح به معنای به کار بردن نهایت درجه قدرت خود در عمل و یا سخنی است که در آن عمل و یا سخن مصلحتی برای صاحبش باشد و به عبارتی به معنی خالص و ناب کردن عمل است لذا ناصح عسل به معنای عسل خالص است .ناصح به معنی خیاط نیز می باشد ...
معنی نَصَحْتُ: خیرخواهی کردم - نصیحت کردم (از کلمه نصح به معنای به کار بردن نهایت درجه قدرت خود در عمل و یا سخنی است که در آن عمل و یا سخن مصلحتی برای صاحبش باشد و به عبارتی به معنی خالص و ناب کردن عمل است لذا ناصح عسل به معنای عسل خالص است .ناصح به معنی خیاط نیز م...
معنی نَصَحُواْ: خیرخواهی کردند - نصیحت کردند (از کلمه نصح به معنای به کار بردن نهایت درجه قدرت خود در عمل و یا سخنی است که در آن عمل و یا سخن مصلحتی برای صاحبش باشد و به عبارتی به معنی خالص و ناب کردن عمل است لذا ناصح عسل به معنای عسل خالص است .ناصح به معنی خیاط نیز...
معنی نُصْحِی: خیر خواهی من - نصیحت من (کلمه نصح به معنای به کار بردن نهایت درجه قدرت خود در عمل و یا سخنی است که در آن عمل و یا سخن مصلحتی برای صاحبش باشد و به عبارتی به معنی خالص و ناب کردن عمل است لذا ناصح عسل به معنای عسل خالص است .ناصح به معنی خیاط نیز می باشد...
معنی نَاصِحُونَ: خیرخواهان - نصیحت کنندگان (کلمه نصح به معنای به کار بردن نهایت درجه قدرت خود در عمل و یا سخنی است که در آن عمل و یا سخن مصلحتی برای صاحبش باشد و به عبارتی به معنی خالص و ناب کردن عمل است لذا ناصح عسل به معنای عسل خالص است .ناصح به معنی خیاط نیز می با...
معنی نَّاصِحِینَ: خیرخواهان - نصیحت کنندگان (کلمه نصح به معنای به کار بردن نهایت درجه قدرت خود در عمل و یا سخنی است که در آن عمل و یا سخن مصلحتی برای صاحبش باشد و به عبارتی به معنی خالص و ناب کردن عمل است لذا ناصح عسل به معنای عسل خالص است .ناصح به معنی خیاط نیز می با...
ریشه کلمه:
نصح (۱۳ بار)

به عسل خالص «ناصح» از مادّه «نُصْح» گفته می شود، و از آنجا که خیرخواهی واقعی باید توأم با محکم کاری باشد، واژه «نصح» گاه به این معنا نیز آمده است، به همین جهت، به خیاط «ناصح» گفته می شود، و این هر دو معنا یعنی «خالص بودن» و «محکم بودن» در توبه «نصوح» باید جمع باشد.


کلمات دیگر: