کلمه جو
صفحه اصلی

لبانه

فرهنگ اسم ها

اسم: لبانه (دختر) (عربی) (طبیعت) (تلفظ: lobāne) (فارسی: لبانه) (انگلیسی: lobane)
معنی: آرزو، مراد، میل، خواست، درخت صنوبر، ناژ، ناژو

فرهنگ فارسی

( اسم )درختچه ایست از تیر. فرفیون که مخصوص نواحی کم ارتفاع و پست جنگل میباشد . این گیاه در سراسر نواحی معتدل و گرم کر. زمین میروید . عصار. انساج این گیاه در پزشکی بعنوان مدر تجویز میشود و همچنین برای پانسمان جراحتها و زخمها بکار میرود دیو سفید سینه بیخ سینه پچ لاغیه لاعیه .
اسم مغربی فرفیون است

لغت نامه دهخدا

( لبانة ) لبانة. [ ل ُ ن َ ] ( ع اِ ) حاجت و نیازدر امور و معضل و معالی. ج ، لبان ( منتهی الارب )، لبانات. ( مهذب الاسماء ). الحاجة او من غیر فاقة بل من همة. یقال «قضیت لبانتی »؛ ای حاجتی. ( اقرب الموارد ).

لبانة. [ ل ُ ن َ ] ( اِخ ) دختر ریطةبن علی. وی از زنان زیباروی بود و محمدبن هارون الرشید او را به زنی کرد و هم به دست او کشته شد. ( عقدالفرید ج 3 ص 225 ).

لبانة. [ ؟ ن َ ]( اِ ) اسم مغربی فرفیون است. ( فهرست مخزن الادویه ).

لبانة. [ ؟ ن َ ](اِ) اسم مغربی فرفیون است . (فهرست مخزن الادویه ).


لبانة. [ ل ُ ن َ ] (اِخ ) دختر ریطةبن علی . وی از زنان زیباروی بود و محمدبن هارون الرشید او را به زنی کرد و هم به دست او کشته شد. (عقدالفرید ج 3 ص 225).


لبانة. [ ل ُ ن َ ] (ع اِ) حاجت و نیازدر امور و معضل و معالی . ج ، لبان (منتهی الارب )، لبانات . (مهذب الاسماء). الحاجة او من غیر فاقة بل من همة. یقال «قضیت لبانتی »؛ ای حاجتی . (اقرب الموارد).


پیشنهاد کاربران

لبانه


کلمات دیگر: