کلمه جو
صفحه اصلی

گرشاسب

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: garšāsb) (= کرشاسپ و گرشاشپ) به معنی دارنده‌ی اسب لاغر ؛ (در اعلام) جهان پهلوان ایرانی پسر اثرط (اترد) پسر سام پسر تورگ پسر سپانیاسپ (شیدسپ) پسر دورشاسپ پسر توگ (تور) پسر فریدون . و نیز پسر زو (زاب) دهمین پادشاه پیشدادی که نه سال پادشاهی کرد .


اسم: گرشاسب (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: garšāsb) (فارسی: گَرشاسب) (انگلیسی: garshasb)
معنی: دارنده اسب لاغر، نام جهان پهلوان ایرانی، ( = کرشاسپ و گرشاشپ )، به معنی دارنده ی اسب لاغر، ( اَعلام ) ) ( در شاهنامه ) از پهلوانان ایرانی سپاه منوچهر در جنگ با سلم و تور و خزانه دار منوچهر، گرشاسبنامه سرگذشت اوست، ) آخرین شاه از سلسله ی پیشدادیان و پسر زو که نه سال پادشاهی کرد، ( در اعلام ) جهان پهلوان ایرانی پسر اثرط ( اترد ) پسر سام پسر تورگ پسر سپانیاسپ ( شیدسپ ) پسر دورشاسپ پسر توگ ( تور ) پسر فریدون و نیز پسر زو ( زاب ) دهمین پادشاه پیشدادی که نه سال پادشاهی کرد، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر نریمان جد رستم پهلوان شاهنامه، نیز نام پسر زو، از پادشاهان پیشدادی

فرهنگ فارسی

پسر زو ( زاب ) دهمین پادشاه پیشدادی که نه سال پادشاهی کرد ( شاهنامه بخ . ج ۲۸۲ ۱ ) .

لغت نامه دهخدا

گرشاسب. [ گ ِ ] ( اِ ) احتلام. ( ناظم الاطباء ). و آن مصحف گوشاسب ( = بوشاسپ ) است. رجوع به گوشاسب و گوشاسپ و بوشاسب و بوشاسپ شود.

گرشاسب. [ گ َ ] ( اِخ ) نام یکی از اجداد رستم زال است و او پسر اترد باشد که از نبائر جمشید است. ( جهانگیری ) ( برهان ). معاصر فریدون بود. ترکستان و خطا را مسخر کرده. حکیم اسدی طوسی فتوحات او را منظوم نموده و به گرشاسب نامه موسوم است. ( آنندراج ) : اما بنا کردن سیستان به دست گرشاسب بن اثرت بن شهربن کورنگ بن بیداسب بن توربن جمشیدالملک... ( تاریخ سیستان ص 2 ). نام گرشاسب جهان پهلوان در اوستا بارها یاد شده و او در کتاب مقدس مزدیسنا به منزله رستم در شاهنامه یا هرقل یونانیان است. این نام در اوستا به صورت کرساسپه ، سانسکریت کرساسوه آمده و مرکب است از دو جزء: جزء اول کرسه به معنی لاغر و جزء دوم همان اسب پارسی است و مجموعاً به معنی «دارنده اسب لاغر، کسی که اسبش لاغر است » میباشد. بنابراین اصح آن کرشاسب با کاف تازی است و چون در نسخ خطی قدیم میان کاف ( تازی ) و گاف ( پارسی ) در نوشتن امتیازی نمی نهادند ممکن است که گویندگان باستانی ما هم در عهد خویش کرشاسب با کاف ( تازی ) استعمال کرده باشند و حتی ابوالفدا آن را ( کرشاسف ) ضبط کرده ، از اینرو ممکن است قائل شد که گویندگان ایرانی او را گرشاسپ و نزدیک به لغت اوستایی میخواندند .
نسب گرشاسب : نام پدر گرشاسب در اوستا ثریته آمده است ، گاهی به اسم خاندانش سام گرشاسب خوانده شده ( فروردین یشت بندهای 61 و 136 )، حتی در کتب پهلوی هم گاهی فقط به نام خاندانش ( سام ) نامیده شده است. در فرگرد 20 وندیداد، در بندهای اول ودوم چنین آمده است : «زرتشت از اهورمزدا پرسید: کیست در میان پرهیزکاران و دانایان و کامکاران و توانگران و رایومندان و تهمتنان ( دیوان ) و پیشدادیان نخستین مردی که ناخوشی را بازداشت ، مرگ را بازداشت ( زخم )، نیزه پران را بازداشت ، حرارت تب را از تن مردم باز- داشت ؟ اهورامزدا در پاسخ گفت : ای سپنتمان زرتشت ثریته در میان پرهیزکاران و دانایان و کامکاران و توانگران و رایومندان و تهمتنان ( دلیران ) و پیشدادیان ، نخستین مردی است که ناخوشی را بازداشت ، مرگ را بازداشت ،( زخم ) نیزه پران را بازداشت ، حرارت تب را از تن مردم بازداشت ». بنا بر این قول ثریته در اوستا نخستین پزشک نوع بشر و به منزله اسکلپسیوس یونانیان و آسکلابیوس رومیان است. در یسنای 9 بند 10 نیز در طی پرسش و پاسخ زرتشت با ایزدهوم از ثریته نام برده شده است.هوم در پاسخ به زرتشت گوید «سوم کسی که مرا مهیا ساخت ثریته از خاندان سام است که از نیک خواه ترین [مردم ] است و در عوض خداوند به او دو پسر داد: یکی اورواخشیه که زاهد و قانونگزار بوده و دیگری گرشاسب که دلیر و نام آور بود.» اما ثریته اوستا همان است که در گرشاسب نامه اسدی اثرط شده :

گرشاسب . [ گ َ ] (اِخ ) آخرین پادشاه پیشدادیان است . (نخبةالدهر دمشقی ) (مفاتیح ). در شاهنامه نام برده شده و او پسر زو (زاب ) و دهمین پادشاه پیشدادی بوده و نه سال پادشاهی کرد. فردوسی گوید:
پسر بود زو را یکی خویش کام
پدر کرده بودیش گرشاسب نام
بیامد نشست از بر تخت گاه
به سر برنهاد آن کیانی کلاه
چو بنشست بر تختگاه پدر
جهان را همی داشت با زیب و فر.
در این هنگام تورانیان خبر یافتند که زودرگذشته است . افراسیاب به ایران لشکر کشید و:
چنین تا برآمد بر این روزگار
درخت بلا حنظل آورد بار
بدان سال گرشاسب زو درگذشت
ز گیتی همان بد هویدا بگشت .
گرشاسب قهرمان کتاب (گرشاسب نامه ) همان گرشاسب نخستین و جد رستم پور زال میباشد نه گرشاسب دوم که به پادشاهی ایران رسیده و از جهت زمان (در روایات ملی ) بسیار متأخر بوده است . (مزدیسنا چ 1 ص 415).


گرشاسب . [ گ َ ] (اِخ ) گرشاسپ نام زو پسر طهماسب است . او در حیات پدر در جنگ اسفندیار کشته شد. (جهانگیری ) (برهان ). نام پسر زوبن طهماسب که بدست افراسیاب کشته شد. صاحب تاریخ پارسی نوشته که مادر او نبیره ٔ بن یامین بن یعقوب بوده است . (آنندراج ).


گرشاسب . [ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از اجداد رستم زال است و او پسر اترد باشد که از نبائر جمشید است . (جهانگیری ) (برهان ). معاصر فریدون بود. ترکستان و خطا را مسخر کرده . حکیم اسدی طوسی فتوحات او را منظوم نموده و به گرشاسب نامه موسوم است . (آنندراج ) : اما بنا کردن سیستان به دست گرشاسب بن اثرت بن شهربن کورنگ بن بیداسب بن توربن جمشیدالملک ... (تاریخ سیستان ص 2). نام گرشاسب جهان پهلوان در اوستا بارها یاد شده و او در کتاب مقدس مزدیسنا به منزله ٔ رستم در شاهنامه یا هرقل یونانیان است . این نام در اوستا به صورت کرساسپه ، سانسکریت کرساسوه آمده و مرکب است از دو جزء: جزء اول کرسه به معنی لاغر و جزء دوم همان اسب پارسی است و مجموعاً به معنی «دارنده ٔ اسب لاغر، کسی که اسبش لاغر است » میباشد. بنابراین اصح آن کرشاسب با کاف تازی است و چون در نسخ خطی قدیم میان کاف (تازی ) و گاف (پارسی ) در نوشتن امتیازی نمی نهادند ممکن است که گویندگان باستانی ما هم در عهد خویش کرشاسب با کاف (تازی ) استعمال کرده باشند و حتی ابوالفدا آن را (کرشاسف ) ضبط کرده ، از اینرو ممکن است قائل شد که گویندگان ایرانی او را گرشاسپ و نزدیک به لغت اوستایی میخواندند .
نسب گرشاسب : نام پدر گرشاسب در اوستا ثریته آمده است ، گاهی به اسم خاندانش سام گرشاسب خوانده شده (فروردین یشت بندهای 61 و 136)، حتی در کتب پهلوی هم گاهی فقط به نام خاندانش (سام ) نامیده شده است . در فرگرد 20 وندیداد، در بندهای اول ودوم چنین آمده است : «زرتشت از اهورمزدا پرسید: کیست در میان پرهیزکاران و دانایان و کامکاران و توانگران و رایومندان و تهمتنان (دیوان ) و پیشدادیان نخستین مردی که ناخوشی را بازداشت ، مرگ را بازداشت (زخم )، نیزه پران را بازداشت ، حرارت تب را از تن مردم باز- داشت ؟ اهورامزدا در پاسخ گفت : ای سپنتمان زرتشت ثریته در میان پرهیزکاران و دانایان و کامکاران و توانگران و رایومندان و تهمتنان (دلیران ) و پیشدادیان ، نخستین مردی است که ناخوشی را بازداشت ، مرگ را بازداشت ،(زخم ) نیزه پران را بازداشت ، حرارت تب را از تن مردم بازداشت ». بنا بر این قول ثریته در اوستا نخستین پزشک نوع بشر و به منزله اسکلپسیوس یونانیان و آسکلابیوس رومیان است . در یسنای 9 بند 10 نیز در طی پرسش و پاسخ زرتشت با ایزدهوم از ثریته نام برده شده است .هوم در پاسخ به زرتشت گوید «سوم کسی که مرا مهیا ساخت ثریته از خاندان سام است که از نیک خواه ترین [مردم ] است و در عوض خداوند به او دو پسر داد: یکی اورواخشیه که زاهد و قانونگزار بوده و دیگری گرشاسب که دلیر و نام آور بود.» اما ثریته اوستا همان است که در گرشاسب نامه ٔ اسدی اثرط شده :
زشم زان سپس اثرط آمد پدید
وزین هر دو شاهی به اثرط رسید
بزور و تن و چهره و برز و یال
شد این اثرط از سروران بیهمال
از اورواخشیه اطلاعاتی در دست نیست . فقط از بند 28 زامیادیشت برمی آید که هیتاسپ او را کشت و برادرش گرشاسب از او انتقام کشید. در بند 41 زامیادیشت هم کشته شدن هیتاسپ زرین تاج به دست گرشاسب برای خونخواهی برادرش اورواخشیه مسطور است . مندرجات کتاب بندهش نیز با اوستا مطابق است چه در آن نسب گرشاسب چنین آمده : «گرشاسب و اوروخش دو برادر بودند از پسران اترت پسر سام پسر تورگ پسر سپانیاسپ پسر دورشاسپ پسر تورگ پسر فریدون .» و در گرشاسب نامه ٔ اسدی از اینقرار آمده : «گرشاسب و گورنگ دو برادر بودند از پسران اثرط پسر شم پسر طورگ پسر شیدسب پسر تور پسر جمشید » که چون این دو سلسله را در دو کتاب با یکدیگر بسنجیم و از تغییرات جزیی که به مرور زمان پدید آمده چشم پوشیم شباهت آنها نیک هویداست .
صفات و کارهای گرشاسب : خود گرشاسب در اوستاجوان دلیر نامیده شده است . این صفت در کتاب مقدس نئیرمناو آمده یعنی «نرمنش »و مردسرشت یا بعبارت دیگر دلیر و پهلوان . همین صفت است که به مرور زمان تبدیل به «نریمان » گردید و جزو نامهای خاص شد و اکنون ، سام گرشاسب نریمان یا سام نریمان گوئیم . دیگر از صفاتی که در اوستا برای او آمده است گئسو میباشد یعنی گیسودارنده یا دارای گیس . صفت دیگر او کذوره یعنی دارنده ٔ گرز گدهه و چنانکه در گرشاسب نامه ٔ اسدی خوانده میشود بیشتر فتحهای جهان پهلوان با همین گرز صورت گرفته است . بیشتر کارهای گرشاسب در مواضع مختلف اوستا ذکر شده است از آن جمله در آبان یشت بند 27 آمده است : «گرشاسب نریمان (دلیر) در کنار دریاچه پیشیننگه فدیه نیاز اردویسور ناهیدکرد از او درخواست که وی را بشکست دادن گندروه در ساحل دریای فراخکرت موفق سازد».
باید دید که پیشیننگه کجاست ؟ بندهش در فصل 29 بند 11 نویسد: «دشت پیشیانش در کاولستان واقع است ، گویند در کاولستان پشته ٔ پیشیانسی عجیب ترین کشور است ، آنجا بسیار گرم است ،در بلندترین محل آنجا گرم نیست . امروز این دشت بنام «پیشین » دشت بسیار وسیعی است که پهنای آن متجاوز از50 کیلومتر و درازای آن 80 کیلومتر و دارای چراگاههای مرغوب است . قسمتی از رود لورا که از طرف جنوب غربی آن میگذرد بنام این دشت خوانده می شود و در بلوچستان به دریاچه یا باطلاق (آب ایستاده ) میریزد . اما گندروه که به دست گرشاسب کشته شد، در بند مذکور از آبان یشت به صفت زرین پاشنه نامیده شده است . در کتب متأخران او را «کندرب زره پاشنه ٔ او بود» خوانده اند بمعنی «کسی که آب دریا تا پاشنه ٔ او بود». در این قول کلمه ٔ زئیری اوستایی را که به معنی زرین است با کلمه ٔ دیگر اوستایی زریا که به معنی دریاست مشتبه ساخته اند. در شاهنامه نیز گندروه نام وزیر ضحاک است . فردوسی گوید:
چو کشور ز ضحاک بودی تهی
یکی مایه ور بدبسان رهی
که او داشتی گنج و تخت و سرای
شگفتی بدلسوزی کدخدای
ورا «کندرو» خواندندی بنام
بکندی زدی پیش بیداد گام .
ازاین بیت برمی آید که فردوسی آن را با کاف تازی خوانده است . در مجمل التواریخ والقصص نیز در باب العاشر (اندر عهد ضحاک ) آمده : «وکیلش را کندروق گفتندی ». کندرو مناسبتی با آب و دریا دارد، در کتب متأخران نیز جای او در میان دریا تصورشده چنانکه در آبان یشت گرشاسب تمنا میکند که او را در کنار دریای فراخکرت بکشد. در بند 50 از فصل 27 مینوخرد، او «دیوی آپیک کندرو» نامیده شده است . دیگر از جاهائی که در اوستا ذکری از گرشاسب بمیان آمده یسنای 9 بند 10 میباشد که در آن از ثریته ، پدر گرشاسب واز اورواخشیه برادرش اسم برده شده . در بند 11 که متمم بند پیش است از اعمال گرشاسب چنین سخن رفته است : «گرشاسب اژدر شاخدار را که اسبها و مردم را میدرید وزهر زردرنگی بضخامت یک بند انگشت از او جاری بود کشت . گرشاسب بر پشت آن (اژدر) در میان دیگ فلزی غذای ظهر خود می پخت . به این جانور گرما اثر کرد و بنای عرق ریختن گذاشت . آنگاه از زیر دیگ بجست و آب جوشان را فروریخت . گرشاسب از آن هراسیده خویش به کنار کشید . در زامیادیشت (بند 38 - 44)نسبةً مفصلتر از گرشاسب گفتگو شده ، گوید: «سومین بار که فر از جمشید جدا شد بصورت مرغی به گرشاسب رسید و او از پرتو فر در میان دلیران دلیرترین گردید. او اژدر شاخدار زهرآلود را کشت ...» و در اینجا بعینه آنچه در یسنای 9 بند 11 آمده (که ذکرش گذشت از قبیل کشتن کندرو زرین پاشنه و غیره ) تکرار میشود. از بند 41 که متمم بندهای قبل است فتح های دیگر گرشاسب از اینقرار ذکر میشود: «نه پسر از خاندان پثنیه و پسران خانواده ٔ نیویکه و پسران خانواده ٔ داشتیانه و هیتاسپه زرین تاج و ورشوه از خاندان دانه و پیتونه و ارزوشمنه و سناویذکه را کشت ».
از این اشخاص که به دست گرشاسب کشته شده اند اطلاعی درست در دست نیست . همین قدر میدانیم که آنان از دیویسنان بوده اند. در کتب متأخران بنام بعض آنان اشاره ای شده است مثلاً نه پسر از خاندان پثنیه در روایت هفت راهزن شده اند و مرغ کمک را که در کتاب متأخران به دست گرشاسب کشته شده است با ورشوه اوستا یکی دانسته . معنی لفظی برخی از این نامها نیز معلوم است : در اسم پثنیه کلمه پثنه که بمعنی پهن است دیده میشود. هیستاسپه یعنی دارنده ٔ اسب یراق شده ، اسب بگردونه بسته . در گرشاسب نامه ٔ اسدی از کسان مزبور نامی در میان نیست . دیگر از جاهائی که از گرشاسب اطلاع میدهد بند اول فرگرد نهم وندیداد است که گوید: در هفتمین کشوری که من آهورمزدا بیافریدم واکرته میباشد اهریمن بدکنش در آنجا خنه ثئیتی پری را که به گرشاسب پیوست بیافرید. واکرته اسم قدیم کشور کابل است . در گزارش پهلوی اوستا این کلمه بکاپول ترجمه گردیده اما لفظ خنه ثئیتی بقول بارتولومه ایرانی نیست و نمی دانیم معنی لغوی آن چیست . فقط اطلاع داریم که یکی از پتیاره های کابلی است که گرشاسب فریفته ٔ او شده بود و در بند 5 از فرگرد 19 وندیداد نیز از او یاد شده است . در اوستا بجایی میرسیم که دلیل سرآمدن روزگار گرشاسب است . در بند 61 فروردین یشت آمده :ما به فروهرهای مقدس نیک و توانای پاکدینان درود میفرستیم که 999، 99 تن از آنان به پاسبانی جسد سام گرشاسب مجعدموی (گیسوان دارنده ) و مسلح به گرز گماشته هستند. باز در بند 136 همین یشت آمده : «ما به فروهر پاک سام گرشاسب مجعد موی و مسلح به گرز درود میفرستیم تا بر ضد بازوان قوی دشمن و لشکرش و سنگر فراخش و درفش برافراشته اش آن مقاومت توانیم کرد تا بتوانیم در برابر راهزنان پایداری کنیم ». گفتیم که در بند 37 آبان یشت آمده است که گرشاسب در کنار دریای پیشین فدیه نیاز ناهید کرده است . از اینجا معلوم میشود که گرشاسب از زابلستان میباشد. بقول سنت هم اکنون گرشاسب در پیشین که در زابلستان ، در جنوب غزنه و خاور قندهارواقع است به خواب رفته است . در بند 7 از فصل 29 از بندهش چنین آمده : «سام [ مقصود خود گرشاسب میباشد نه پدر بزرگ رستم ] گفته شده یکی از جاودانان است اما بواسطه ٔ بی اعتنائی وی به آئین مزدیسنا یک تورانی موسوم به تیهاک (ینهاوونیاک نیز خوانده شده ) او را در دشت پیشانی با یک تیر زخم زده ، خواب غیرطبیعی بوشاسب را بر او مسلط داشته است . فراز آسمان بالای او ایستاده است تا روزی که ضحاک دگرباره زنجیر گسیخته و بنای ویرانی گذارد، او بتواند از خواب برخاسته ضحاک را هلاک کند. ده هزار فروهر پاکان بپاسبانی گماشته شده اند.» بنا براین قول گرشاسب از جمله ٔ یاران موعود زرتشتی است که در نوساختن جهان و برانگیختن مردگان و آراستن رستاخیز سوشیانس همراهی خواهد کرد. (مزدیسنا تألیف دکتر معین چ 1 صص 415 -422) : گرشاسب برفت ، با نبیره ٔ خویش نریمان بن کورنگ بن گرشاسب سوی افریدون شد. (تاریخ سیستان ص 5). پس گرشاسف از اثرط بزاد و گرشاسپ را از دختر ملک روم نریمان بزاد. (مجمل التواریخ والقصص ص 25).
چو گرشاسب گردنکش تیغزن
چو سام نریمان یل انجمن .

فردوسی .


مردانش را ذلیل چو گرشاسب و روستم
راعیش را رهی چو بلیناس و دانیال .

ناصرخسرو(دیوان ص 254).


سهم تو قطران کند نطفه ٔ سهراب و زال
تیغ تو زیبق کند زهره ٔ گرشاسب و شم .

خاقانی .



گرشاسب . [ گ ِ ] (اِ) احتلام . (ناظم الاطباء). و آن مصحف گوشاسب (= بوشاسپ ) است . رجوع به گوشاسب و گوشاسپ و بوشاسب و بوشاسپ شود.


دانشنامه آزاد فارسی

گَرْشاسْب
پهلوان اسطوره ای ایران. در شاهنامه از پهلوانان و از سران سپاه منوچهر شاه در جنگ با سلم و تور و افراسیاب، و نیز گنجینه دار منوچهر است. نژادش به جمشید هم می رسد و نریمان، نیای بزرگ رستم، قهرمان ملی ایران، پسر اوست. امّا در اوستا، گرشاسپ پسر اثرت از خاندان سام و کُشندۀ اژدهایی زهردار است. به گفتۀ بیرونی در آثارالباقیه و تحقیقات خاورشناسان، گرشاسپ و سام و نریمان هر سه یک تن اند و در روایت های ایرانی از گرشاسب که نام این پهلوان است و سام که خاندان اوست، و نریمان به معنای دلیر و پهلوان، که صفت اوست، سه نام و سه پهلوان ساخته اند. گرشاسب را به صفات گیسودار، گُرزوَر و نَرمَنِش (دلیر و پهلوان) موصوف کرده اند. اسدی طوسی، گرشاسب نامه را در شرح پهلوانی های او سروده است.

پیشنهاد کاربران

دارنده اسب لاغر ( گرشاسپ )

پهلوان و دلیر ، زورمند ، دارنده اسب لاغرو خوش اندام ، نام پادشاه ایران ( پادشاه پیشدادیان ) گرشاسب پهلوان

گرشاسب از سه کلمه تشکیل یافته: ( گر ) = پدر، ( ش ) = شاه، و ( اسب ) = بطور مجازی یعنی جهان یا پادشاه که بستگی به نوع ومحل استعمال واژه درادبیات باستانی وکهن دارد ویک واژه ممکن است چند معنا داشته باشد. بنابراین گرشاسب یعنی جد شاه جهان یا جدشاهان جهان و یا جد شاه شاهان که هر سه صورت صحیح است


کلمات دیگر: