کلمه جو
صفحه اصلی

ضارع

لغت نامه دهخدا

ضارع. [ رِ ] ( ع ص ) فروتن. || خوار. ( منتهی الارب ). || رام. || ضعیف. ( منتهی الارب ). نزار. ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). لاغرجسم. ( منتهی الارب ). سخت لاغر. ( مهذب الاسماء ). || ریزه از هرچیزی. || خردسال ناتوان. ( منتهی الارب ).

جدول کلمات

ضعیف

پیشنهاد کاربران

ضارِع اسم فاعل و هم خانواده تضرع به معنای نالان، تضرع کننده.

لاَ تَخْفَی عَلَیْهِ الطَّلاَئِعُ ( الطلایع ) وَلاَ تَضِیعُ عِنْدَهُ الْوَدَائِعُ ( الودایع ) جَازِی کُلِّ صَانِعٍ وَ رَائِشُ ( رایش ) کُلِّ قَانِعٍ وَ رَاحِمُ کُلِّ ضَارِعٍ
طلیعه ها بر او پوشیده نمی ماند، و ودیعه ها نزد او ضایع نمی شود پاداش دهنده هر سازنده، و بی نیازکننده هر قناعت گر، و رحم کننده بر هر نالان. ( از دعای عرفه امام حسین علیه السلام )


کلمات دیگر: