کلمه جو
صفحه اصلی

همتا


مترادف همتا : برابر، عدیل، قرین، کفو، مانند، مثل، نظیر، همال، همانند

فارسی به انگلیسی

counterpart, double, duplicate, fellow, opposite number, match, obverse, replication, peer, equal, parallel, sister, mate

mate, fellow, equal, peer


counterpart, double, duplicate, fellow, opposite number, match , obverse, parallel, replication, sister


فارسی به عربی

مباراة

فرهنگ اسم ها

اسم: همتا (دختر) (فارسی) (تلفظ: hamtā) (فارسی: همتا) (انگلیسی: hamta)
معنی: نظیر، مانند، همسر، همدم، رفیق، آنچه یا آن که در صفتی با دیگری وجه اشتراک داشته یا کاملاً به او شبیه باشد، مثل، جفت، ( در قدیم ) همنشین، ( در قدیم ) متناسب، در خور

(تلفظ: hamtā) آنچه یا آن‌که در صفتی با دیگری وجه اشتراک داشته یا کاملاً به او شبیه باشد ، نظیر ، مثل؛ (در قدیم) همسر ، جفت ؛ (در قدیم) همنشین ، همدم ، رفیق ؛ (در قدیم) متناسب ، در خور.


مترادف و متضاد

match (اسم)
تطابق، تطبیق، حریف، جفت، نظیر، همسر، لنگه، مسابقه، همتا، ازدواج، کبریت، چوب کبریت، حریف کسی بودن، زور ازمایی

counterpart (اسم)
هم کار، قرین، رونوشت، همتا، نقطه مقابل

peer (اسم)
جفت، رفیق، همتا، همشان، عضو مجلس اعیان، صاحب لقب اشرافی، هما ل

برابر، عدیل، قرین، کفو، مانند، مثل، نظیر، همال، همانند


فرهنگ فارسی

مثل، مانند، شریک، همتاه، همجنس، برابر، همسر
( صفت ) ۱- نظیر عدیل : ... یااورا نظیر و همتا دانند. ۲ - معادل مساوی برابر : رسول گفت ... که خواندن قر آن و اندر یافتن و دانستن تفسیر و معنی آن همتای پیغمبری است .

فردی که در یک ویژگی یا نقش، مانند سن و جنس و شغل و عضویت در گروه اجتماعی، با یک یا تعدادی از افراد همانند باشد


فرهنگ معین

(هَ ) (ص . ) ۱ - نظیر، مانند. ۲ - معادل ، مساوی .

لغت نامه دهخدا

همتا. [ هََ ] ( ص مرکب ) همتای. همزاد. همجنس. ( برهان ). || نظیر و مانند. ( برهان ). عدیل. همانند. قرین. شبیه. ( یادداشتهای مؤلف ) :
شه نیمروز آنکه رستَمْش نام
سوار جهاندیده همتای سام.
فردوسی.
به پور گرامی سپرد آن سپاه
که فرزند او بود و همتای شاه.
فردوسی.
نیابم دگر نیز همتای او
به رفتار و زور و به بالای او.
فردوسی.
ایا شاهی که از شاهان نیامد کس تو را همسر
ایا میری که از میران نباشد کس تو را همتا.
فرخی.
برِ من بیهده تر زآن به جهان کس نبود
که خداوند مرا جوید همتای و قرین.
فرخی.
زهی خسروی کز همه ی ْ خسروان
به مردی تو را نیست همتا و یار.
فرخی.
خبر هرگز نه مانند عیان است
یقین دل نه همتای گمان است.
فخرالدین گرگانی.
خداوند بزرگ است و نیست او را همتا.( تاریخ بیهقی ). فلان خیلتاش را... که همتا نداشت بگوی تا ساخته آید. ( تاریخ بیهقی ).
تأویلش از خزانه تو آن یابی
کز خلق نیست هیچ کسش همتا.
ناصرخسرو.
نشناخته مر خلق را، چه جویی
آن را که ندارد وزیر و همتا.
ناصرخسرو.
تا چنان گشتی که او را همتا نبود. ( مجمل التواریخ و القصص ).
آبنوسم در بن دریا نشستم با صدف
خس نیَم تا بر سر آیم کف شود همتای من.
خاقانی.
عقل چه همتای توست کز تو زند لاف عشق
می نشناسد حریف ، خیره سری می کند.
خاقانی.
ظل حق است اخستان همتاش مهدی چون نهی
ظل حق فرداست همتا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
بکر معانیم که همتاش نیست
جامه به اندازه بالاش نیست.
نظامی.
گفت گفتم آن شکایتهای تو
با گروه طوطیان همتای تو.
مولوی.
پس تو همتای نقش دیواری
که همین چشم و گوش و لب داری.
سعدی.
دو صورت که گفتی یکی نیست بیش
نمودی در آیینه همتای خویش.
سعدی.
دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست
هم در آیینه توان دید مگر همتایت.
سعدی.
ضرورت است بلا دیدن و جفا بردن
ز دست آنکه ندارد به حسن همتایی.
سعدی.
- بی همتا ؛ بی مانند. بی نظیر : مردمان چنان دانند که میان من و آن مهتر بی همتا ناخوشی است. ( تاریخ بیهقی ).

همتا. [ هََ ] (ص مرکب ) همتای . همزاد. همجنس . (برهان ). || نظیر و مانند. (برهان ). عدیل . همانند. قرین . شبیه . (یادداشتهای مؤلف ) :
شه نیمروز آنکه رستَمْش نام
سوار جهاندیده همتای سام .

فردوسی .


به پور گرامی سپرد آن سپاه
که فرزند او بود و همتای شاه .

فردوسی .


نیابم دگر نیز همتای او
به رفتار و زور و به بالای او.

فردوسی .


ایا شاهی که از شاهان نیامد کس تو را همسر
ایا میری که از میران نباشد کس تو را همتا.

فرخی .


برِ من بیهده تر زآن به جهان کس نبود
که خداوند مرا جوید همتای و قرین .

فرخی .


زهی خسروی کز همه ی ْ خسروان
به مردی تو را نیست همتا و یار.

فرخی .


خبر هرگز نه مانند عیان است
یقین دل نه همتای گمان است .

فخرالدین گرگانی .


خداوند بزرگ است و نیست او را همتا.(تاریخ بیهقی ). فلان خیلتاش را... که همتا نداشت بگوی تا ساخته آید. (تاریخ بیهقی ).
تأویلش از خزانه تو آن یابی
کز خلق نیست هیچ کسش همتا.

ناصرخسرو.


نشناخته مر خلق را، چه جویی
آن را که ندارد وزیر و همتا.

ناصرخسرو.


تا چنان گشتی که او را همتا نبود. (مجمل التواریخ و القصص ).
آبنوسم در بن دریا نشستم با صدف
خس نیَم تا بر سر آیم کف شود همتای من .

خاقانی .


عقل چه همتای توست کز تو زند لاف عشق
می نشناسد حریف ، خیره سری می کند.

خاقانی .


ظل حق است اخستان همتاش مهدی چون نهی
ظل حق فرداست همتا برنتابد بیش از این .

خاقانی .


بکر معانیم که همتاش نیست
جامه به اندازه ٔ بالاش نیست .

نظامی .


گفت گفتم آن شکایتهای تو
با گروه طوطیان همتای تو.

مولوی .


پس تو همتای نقش دیواری
که همین چشم و گوش و لب داری .

سعدی .


دو صورت که گفتی یکی نیست بیش
نمودی در آیینه همتای خویش .

سعدی .


دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست
هم در آیینه توان دید مگر همتایت .

سعدی .


ضرورت است بلا دیدن و جفا بردن
ز دست آنکه ندارد به حسن همتایی .

سعدی .


- بی همتا ؛ بی مانند. بی نظیر : مردمان چنان دانند که میان من و آن مهتر بی همتا ناخوشی است . (تاریخ بیهقی ).
بی نظیری چو عقل بی همتا
ناگزیری چو جان ناگذران .

عطار.


- نیست همتا ؛ بی همتا: جالینوس ... نیست همتاتر آمد در علم طب و... نیز بی همتاتر بود در معالجت اخلاق . (تاریخ بیهقی ).
|| متناسب . جور. هم آهنگ :
خانه ٔ خود بازرود هر یکی
اطلس کی باشد همتای برد؟

رودکی .


به ایران نه مردی به بالای او
نبینم همی اسب همتای او.

فردوسی .


کنیزی را که هم بالای او بود
به حسن و چابکی همتای او بود.

نظامی .


|| همنشین . دوست . مصاحب :
چون یار موافق نبود تنها بهتر
تنها به صد بار چو نادانت همتا.

ناصرخسرو.


|| همسر. (برهان ). جفت . یار :
کدام آهو افکند خواهی به تیر
که ماده جوان است و همتاش پیر.

فردوسی .


بدو گفت سودابه همتای شاه
ندیدند بر گاه شاه و سپاه .

فردوسی .


یگانه گهر گرچه والا بود
نکوتر چو جفتیش همتا بود.

اسدی .


جهانجوی بر رسم آبای خویش
پریزاده را کرد همتای خویش .

نظامی .



فرهنگ عمید

۱. مثل، مانند.
۲. شریک.
۳. هم جنس، برابر.
۴. همسر.

فرهنگستان زبان و ادب

{peer} [روان شناسی] فردی که در یک ویژگی یا نقش، مانند سن و جنس و شغل و عضویت در گروه اجتماعی، با یک یا تعدادی از افراد همانند باشد

جدول کلمات

کفو

پیشنهاد کاربران

مانند مثل


مانند مثل جفت فاقل

همچون ماه
بی همتا
تک


همتا یعنی مثل و مانند کسی. دوستانی که میگویند دختری که همتایی ندارد و مانند کسی نیست میشود بی تا. یا بی همتا

همتا مثلماه مانند


دختر بی مثلو مانند

عالیه خیلی اسم خوبی است همتا. همانند مثل


مانند
مثل
کسی که همانند ندارد
کسی که مانند ندارد

غیر قابل توصیف با وقار

جفت

دختری که هیچ کسی مثل اون نیست

همتا=ند

همتا : /hamtā/ همتا : 1 - آنچه یا آن که در صفتی با دیگری وجه اشتراک داشته یا کاملاً به او شبیه باشد، نظیر، مثل؛ 2 - ( در قدیم ) همسر، جفت؛ 3 - ( در قدیم ) همنشین، همدم، رفیق؛ 4 - ( در قدیم ) متناسب، در خور. اسم همتا موردتاییدثبت احوال کشوربرای نامگذاری دختر است .

کسی که شبیه هیچکس نباشد

همتا اسم دخترانه است، معنی همتا: 1 - آنچه یا آنکه در صفتی با دیگری وجه اشتراک داشته یا کاملاً به او شبیه باشد، نظیر، مثل؛ 2 - ( در قدیم ) همسر، جفت؛ 3 - ( در قدیم ) همنشین، همدم، رفیق؛ 4 - ( در قدیم ) متناسب، در خور.

دختر بی نظیر

همتایعنی همانندی ندارد

مثل ، همانند هم

بی مانند ، مثل ، کمیاب

مانندهم - مشابه

همتا :در قدیم مردها به همسرانشان همتا میگفتند یعنی مونس و همدم و رفیق

همدم و رفیق. دختری که هیچ مثل و مانندی ندارد

ضدید

همتا : نظیر، مانند


کلمات دیگر: