معنی: بخشش، عطا، نامی از نام های خدای تعالی، ( اَعلام ) ) وهب ابن عبدمناف: [قرن میلادی] پدر بزرگ مادری پیامبر اسلام ( ص ) و از بزرگان مکّه، ) وهب ابن عبدالله: [قرن اول هجری] از یاران امام حسین ( ع ) که در روز دهم محرم سال هجری در کربلا شهید شد، ) وهب ابن منیه: [، قمری] مورخ ایرانی تبار یمنی مؤلف تیجان، قدیمی ترین کتاب درباره ی شاهان حمیر، ( در اعلام ) وهب بن عبدالله از یاران امام حسین ( ع ) است که در روز دهم محرم سال ( هـق ) در کربلا شهید شد، نام پدر آمنه مادر پیامبر ( ص )
وهب
فرهنگ اسم ها
معنی: بخشش، عطا، نامی از نام های خدای تعالی، ( اَعلام ) ) وهب ابن عبدمناف: [قرن میلادی] پدر بزرگ مادری پیامبر اسلام ( ص ) و از بزرگان مکّه، ) وهب ابن عبدالله: [قرن اول هجری] از یاران امام حسین ( ع ) که در روز دهم محرم سال هجری در کربلا شهید شد، ) وهب ابن منیه: [، قمری] مورخ ایرانی تبار یمنی مؤلف تیجان، قدیمی ترین کتاب درباره ی شاهان حمیر، ( در اعلام ) وهب بن عبدالله از یاران امام حسین ( ع ) است که در روز دهم محرم سال ( هـق ) در کربلا شهید شد، نام پدر آمنه مادر پیامبر ( ص )
(تلفظ: vahab) (عربی) (در قدیم) بخشش ، عطا ؛ (در اعلام) وهب بن عبدالله از یاران امام حسین (ع) است که در روز دهم محرم سال 61 (هـ.ق) در کربلا شهید شد.
فرهنگ فارسی
۱-(مصدر ) دادن بدون عوض بخشیدن . ۲- (اسم ) بخشش .
بخشنده .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
وهب . [ وَ هََ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن طاراذ، مکنی به ابوسعید. رجوع به ابوسعید وهب ... شود.
وهب. [ وَ هََ ] ( ع مص ) وَهب. هبة. بخشیدن چیزی را. ( منتهی الارب ). بخشیدن بدون عوض. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) بخشش. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
وهب. [ وَ هَِ ] ( ع ص ) بخشنده. ( مهذب الاسماء ).
وهب. [ وَ هَِ ] ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. ( مهذب الاسماء ).
وهب. [ وَ هََ ] ( اِخ ) پدر آمنه مادر رسول خدای ( ص )، جد مادری پیامبر اکرم. رجوع به وهب بن عبدمناف شود.
وهب. [ وَ هََ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم بن طاراذ، مکنی به ابوسعید. رجوع به ابوسعید وهب... شود.
وهب. [ وَ هََ ] ( اِخ ) ابن سعیدبن عمروبن حصین بن قیس بن قنان بن متی. وی مانند پدر، کاتب جعفربن یحیی برمکی بود و پس از او به ذوالریاستین پیوست. پس از او کاتب حسن بن سهل بود و حسن او را ولایت کرمان و فارس داد و او را به رسالتی از فم الصلح نزد مأمون فرستاد و او در دجله غرق گشت. ( الفهرست ابن الندیم ).
وهب. [ وَ هََ ] ( اِخ ) ابن عامر. یکی از شهدای کربلا. «مثل مادر وهب » که در تداول گویند، مراد همین وهب است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
وهب. [ وَ هََ ] ( اِخ ) ابن عبدمناف. جد حضرت رسول صلی اﷲعلیه وآله از جانب مادر. وی مکنی به ابوکبشه است.
وهب. [ وَ هََ / وَ ] ( اِخ ) ابن منبه ، مکنی به ابوعبداﷲ. از ایرانیان متولد در یمن بود. وی نخستین کس است که در اسلام تاریخ و قصص نوشت. وفات او در 116 هَ.ق. اتفاق افتاد. ابن الندیم گوید: وی از اهل کتاب بود که اسلام آورد و عالم به اخبار سلف بوده است. ( الفهرست ابن ندیم ). مورخ است که از کتابهای قدیم بسیار خبر نقل کرده و به افسانه های کهن به خصوص به اسرائیلیات آگاه بوده است. وی از تابعیان شمرده می شود و ریشه او به ایرانیانی می رسد که آنان را کسری پادشاه ایران به یمن فرستاد، و مادرش حمیری است. تولد و مرگ او در صنعاء اتفاق افتاد. عمربن عبدالعزیز او را به قضاوت صنعاء منصوب کرد. وی به قدریت متهم شد و سپس از آن برگشت و گویند که در این باره کتابی نیز بپرداخت و آنگاه پشیمان گردید. کتابهایی دارد که از آن جمله است : ذکر الملوک المتوجه من حمیر. قصص الانبیاء. قصص الاخبار. ( الموسوعة العربیة المیسرةص 1969 ). رجوع به ابن خلکان ج 2 ص 314 شود :
وهب . [ وَ ] (ع مص ) وَهَب . هبة. بخشیدن چیزی را.(منتهی الارب ) (آنندراج ). بخشیدن . (ترجمه ٔ علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (اقرب الموارد). دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). دادن بدون عوض . بخشیدن بدون عوض . (از اقرب الموارد). || چیره شدن بر کسی در نبرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِمص ) بخشش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
وهب . [ وَ هََ ] (اِخ ) ابن سعیدبن عمروبن حصین بن قیس بن قنان بن متی . وی مانند پدر، کاتب جعفربن یحیی برمکی بود و پس از او به ذوالریاستین پیوست . پس از او کاتب حسن بن سهل بود و حسن او را ولایت کرمان و فارس داد و او را به رسالتی از فم الصلح نزد مأمون فرستاد و او در دجله غرق گشت . (الفهرست ابن الندیم ).
وهب . [ وَ هََ ] (اِخ ) ابن عامر. یکی از شهدای کربلا. «مثل مادر وهب » که در تداول گویند، مراد همین وهب است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
وهب . [ وَ هََ ] (اِخ ) ابن عبدمناف . جد حضرت رسول صلی اﷲعلیه وآله از جانب مادر. وی مکنی به ابوکبشه است .
وهب . [ وَ هََ ] (اِخ ) ابن وهب ، مکنی به ابوالبحتری . یکی از اصحاب امام جعفر صادق است .
وهب . [ وَ هََ ] (اِخ ) پدر آمنه مادر رسول خدای (ص )، جد مادری پیامبر اکرم . رجوع به وهب بن عبدمناف شود.
وهب . [ وَ هََ ] (ع مص ) وَهب . هبة. بخشیدن چیزی را. (منتهی الارب ). بخشیدن بدون عوض . (اقرب الموارد). || (اِمص ) بخشش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
گهی که علم افادت کند سجود کند
ز بس فصاحت او پیش او روان وهب .
فرخی .
آنچه تو کرده ای به اندک سال
اندر اخبار خوانده نیست وهب .
فرخی .
وهب . [ وَ هَِ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء).
وهب . [ وَ هَِ ] (ع ص ) بخشنده . (مهذب الاسماء).
فرهنگ عمید
۲. بخشش.
دانشنامه عمومی
عطا
دانشنامه اسلامی
ریشه کلمه:
وهب (۲۵ بار)
هبه بخشیدن و دادن به غیر عوض است در مفردات میگوید: . حمد خدا را که در پیری اسماعیل و اسحق را به من عطا فرمود. وهّاب: از اسماء حسنی است (بسیارعطاکنند) و آن سه بار در قرآن مجید آمده است. .
...
پیشنهاد کاربران
در صورتی که وهب از اسماء الله باشد بفتح الهاء است نه کسر الهاء . چون مصدر فعل وهب بالفتح و الکسر الهاء ( البته بالفرض که فعل وهب بالکسر الهاء در کلام عرب وجود داشته باشد. المجد و لسان العرب وهب بالکسر را نقل می کنند ولکن در العین و صحاح المختار و مقاییس الغة اثری از این فعل وجود ندارد و به نوعی وجود این فعل را نفی می نمایند ) وهبا بالفتح و سکون الهاء می باشد و در هیچ کتابی وهبا بکسر الهاء مشاهده نگریید .
توجه : هب بالفتح، اسم فعل ( ماضی مضارع ندارد ) بمعنی احسب ( فرض کن ، گمان کن ) می باشد و معنایش ماهیتا با وهب یهب بوزن یضع یضع فرق دارد . نقل از صحاح مختار.