مترادف واصل : رسیدن، رسیده، وارد، مقرب
برابر پارسی : رسیده، دریافت شده
(تلفظ: vāsel) (عربی) متصل ، پیوسته ؛ (در قدیم) آرایشگر ؛ (در تصوف) آن که به مقام قرب رسیده است ، رسنده به مرحلهی فنای فی الله .
رسیدن، رسیده، وارد
مقرب
۱. رسیدن، رسیده، وارد
۲. مقرب
واصل . [ ص ِ ] (اِخ ) میرزا مبارک اﷲ از شاگردان محمدزمان راسخ از شعرای قرن یازدهم هجری است . (از فرهنگ سخنوران دکتر خیامپور). و رجوع به تذکره ٔ حسینی شود.
واصل . [ ص ِ ] (اِخ ) از شعرای ساکن هند است . صاحب تذکره ٔ صبح گلشن درباره ٔ وی چنین نویسد: واصل از سنجیده طبعان کشمیر بودو عمر عزیز در پی وصول مطلوب به دهلی به سر نمود:
چون به من نامه ٔ آن روشنی دیده رسید
شد روان قاصد اشکم که جوابش ببرد
آن که یکدم شب هجران تو آسوده نخفت
سر نهد بر دم شمشیر که آبش ببرد.
(از تذکره ٔ صبح گلشن ).
خاقانی .
منوچهری .
(از فرهنگ مصطلحات عرفا،سجادی ).
مولوی .
مولوی .
سعدی .