کلمه جو
صفحه اصلی

وافی


مترادف وافی : بس، بسنده، فراوان، کافی، مستوفا، مشبع، مکفی، باکفایت، سزاوار، لایق، باوفا

برابر پارسی : بسنده، کارآمد

فارسی به انگلیسی

sufficient, ample, faithful to a promise, [o.s.] faithful to a promise

sufficient, ample, [o.s.] faithful to a promise


فرهنگ اسم ها

اسم: وافی (پسر) (عربی) (تلفظ: vāfi) (فارسی: وافي) (انگلیسی: vafi)
معنی: لایق، شایسته، وفادار، با وفا، به اندازه لازم و مورد نیاز، کافی، بسیار، ( در قدیم ) کامل، تمام، ( اَعلام ) وافی با لوفیات: فرهنگ عربی از صَفَدی، در زندگینامه ی بزرگان، وفا کننده

(تلفظ: vāfi) (عربی) به اندازه لازم و مورد نیاز ، کافی ؛ بسیار ؛ (در قدیم) کامل ، تمام ؛ لایق ، شایسته ؛ وفادار، با وفا .


مترادف و متضاد

بس، بسنده، فراوان، کافی، مستوفا، مشبع، مکفی


باکفایت، سزاوار، لایق


باوفا


۱. بس، بسنده، فراوان، کافی، مستوفا، مشبع، مکفی
۲. باکفایت، سزاوار، لایق
۳. باوفا


فرهنگ فارسی

وفاکننده به عهد، بسربرنده پیمان، تمام وکامل
(اسم ) ۱ - وفا کننده بعهد . ۲ - بسنده کافی :(( اهل تمیز را اندک از بسیار کافی بود و رمزی در تقریر فضایل و ماثر وافی و شافی . ) ) ۳ - لایق باکفایت :(( امیرگفت : مشری می باید بلخ وتخارستان راوافی وکافی وترا اختیار کرده ایم . ) ) ۴ - پر ممتع : (( پیمان. وافی . ) ) ۵- درست کامل :(( درهم وافی ) ) . ۶ - بیتی باشد که تجزیت (تخریب ) بدان راه نیافته باشد یعنی هیچ از آنچه دراصل دایره باشد کم نکرده باشند . ) )
نصربن احمد بن اسماعیل امیر معروف سامانی

فرهنگ معین

(فِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - تمام ، کامل . ۲ - وفا - کننده .

لغت نامه دهخدا

وافی. ( ع ص ) وفاکننده به عهد. نگهبان عهد. ( از اقرب الموارد ). باوفا. راست. صادق. آنکه به شرط و عهد خود وفا کند. ( ناظم الاطباء ) :
ایا رسم و اطلال معشوق وافی
شدی زیر سنگ زمانه سحیقا.
منوچهری.
ز آب تتماجی که دادش ترکمان
آن چنان وافی شده ست و پاسبان.
مولوی.
بر عدم باشد نه بر موجود مست
زآنکه معشوق عدم وافی تر است.
مولوی.
|| تمام. ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کامل. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رسان. ( منتهی الارب ). رسان. ( مؤلف ). بس. بسنده. شافی :
خواندن بی معنی نپسندیی
گر خردت کامل و وافیستی.
ناصرخسرو.
وافی و مبارک چو دم عیسی ِ مریم
عالی و بیاراسته چون گنبد اخضر.
ناصرخسرو.
اهل تمیز را اندک از بسیار کافی بود و رمزی در تقریر فضایل و مآثر وافی و شافی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 257 ).
- درهم وافی ؛ درهم درست و کامل.
|| بسیار. ( مؤلف ). || باکفایت. لایق : امیر گفت مشرفی می باید بلخ و تخارستان را وافی و کافی و ترااختیار کرده ایم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 141 ). || پیمانه وافی ؛ پیمانه پر. ( ناظم الاطباء ). || میزان. عدل. درست. ( از اقرب الموارد ). || ( در اصطلاح عروض ) بیتی باشد که تجزیت بدان راه نیافته باشد یعنی هیچ از آنچه در اصل دائره باشد کم نکرده باشند. ( از المعجم ). || ( اِ ) یک درم و چهار دانگ. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). یک درهم و چهار دانگ درهم و یا یک درهم و دو دانگ و یا معادل یک مثقال. ( مؤلف ).

وافی. ( اِخ ) ( مولانا... ) از شعرای همزمان امیرعلیشیر نوائی در قرن نهم که در ترجمه مجالس النفائس درباره وی چنین آمده است : «عطار است و فرزند شهر هرات است و در بیرون درب خوش میباشد وبه ملازمت آستان صاحبقران میرسد این مطلع از اوست :
آن چشمه حیات که یابند جان ازو
جز آب حسرتم نبود در دهان ازو.

وافی. ( اِخ ) نصربن احمدبن اسماعیل امیر معروف سامانی. رجوع به نصربن احمد سامانی و احوال و اشعار رودکی نوشته سعید نفیسی شود.

وافی . (اِخ ) (مولانا...) از شعرای همزمان امیرعلیشیر نوائی در قرن نهم که در ترجمه ٔ مجالس النفائس درباره ٔ وی چنین آمده است : «عطار است و فرزند شهر هرات است و در بیرون درب خوش میباشد وبه ملازمت آستان صاحبقران میرسد این مطلع از اوست :
آن چشمه ٔ حیات که یابند جان ازو
جز آب حسرتم نبود در دهان ازو.


وافی . (اِخ ) نصربن احمدبن اسماعیل امیر معروف سامانی . رجوع به نصربن احمد سامانی و احوال و اشعار رودکی نوشته ٔ سعید نفیسی شود.


وافی . (ع ص ) وفاکننده به عهد. نگهبان عهد. (از اقرب الموارد). باوفا. راست . صادق . آنکه به شرط و عهد خود وفا کند. (ناظم الاطباء) :
ایا رسم و اطلال معشوق وافی
شدی زیر سنگ زمانه سحیقا.

منوچهری .


ز آب تتماجی که دادش ترکمان
آن چنان وافی شده ست و پاسبان .

مولوی .


بر عدم باشد نه بر موجود مست
زآنکه معشوق عدم وافی تر است .

مولوی .


|| تمام . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). کامل . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رسان . (منتهی الارب ). رسان . (مؤلف ). بس . بسنده . شافی :
خواندن بی معنی نپسندیی
گر خردت کامل و وافیستی .

ناصرخسرو.


وافی و مبارک چو دم عیسی ِ مریم
عالی و بیاراسته چون گنبد اخضر.

ناصرخسرو.


اهل تمیز را اندک از بسیار کافی بود و رمزی در تقریر فضایل و مآثر وافی و شافی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 257).
- درهم وافی ؛ درهم درست و کامل .
|| بسیار. (مؤلف ). || باکفایت . لایق : امیر گفت مشرفی می باید بلخ و تخارستان را وافی و کافی و ترااختیار کرده ایم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 141). || پیمانه ٔ وافی ؛ پیمانه ٔ پر. (ناظم الاطباء). || میزان . عدل . درست . (از اقرب الموارد). || (در اصطلاح عروض ) بیتی باشد که تجزیت بدان راه نیافته باشد یعنی هیچ از آنچه در اصل دائره باشد کم نکرده باشند. (از المعجم ). || (اِ) یک درم و چهار دانگ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). یک درهم و چهار دانگ درهم و یا یک درهم و دو دانگ و یا معادل یک مثقال . (مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. به اندازۀ کافی.
۲. [قدیمی] وفاکننده به عهد، به سر برندۀ پیمان، کسی که به عهد و پیمان خود وفا می کند.
۳. [قدیمی] تمام و کامل.

دانشنامه آزاد فارسی

وافی (۱)
تألیف فیض کاشانی، کتابی به عربی، از جوامع مهم حدیث شیعی. مشتمل بر احادیث کتب اربعه است با حذف مکررات و ترتیب خاص و توضیح اخبار و جمع بین اخبار مختلف. همچنین درخلال شرح و تبیین قسمتی از روایات، به احادیثی خارج از کتب اربعه استشهاد شده است. مؤلف اثر خود را در سه مقدمه و چهارده کتاب و یک خاتمه تبویب کرده که ابواب آن با شیوه و ترتیب فقها متفاوت است. او همچنین این اثر را تلخیص کرده که به نام الشافی در یک مجلّد بزرگ چاپ شده است. وافی بارها چاپ و شرح ها و تعلیقه هایی متعدد بر آن نوشته شده است.

گویش مازنی

/vaafi/

جدول کلمات

تمام

پیشنهاد کاربران

در اوستا " ویسپ "

وافی :واژه ایرانی وافی که از دو بخش : واف ( = تمام ، بسیار ) / ی ساخته شدهاست از ریشه واف گرفته شده که در لغتنامه سغدی به شکل wāf و به معنای بسیار زیاد ثبت شده است. بخش اول این واژه را در واژه ی " وافر " به معنی فراوان می توان دید .
منبع : An Introduction to Manichean Sogdian by Harvard University ( مقدمه ای بر ( لغات ) مانوی و سغدی ، تالیف دانشگاه هاروارد. )


کلمات دیگر: