مترادف وافی : بس، بسنده، فراوان، کافی، مستوفا، مشبع، مکفی، باکفایت، سزاوار، لایق، باوفا
برابر پارسی : بسنده، کارآمد
sufficient, ample, [o.s.] faithful to a promise
(تلفظ: vāfi) (عربی) به اندازه لازم و مورد نیاز ، کافی ؛ بسیار ؛ (در قدیم) کامل ، تمام ؛ لایق ، شایسته ؛ وفادار، با وفا .
بس، بسنده، فراوان، کافی، مستوفا، مشبع، مکفی
باکفایت، سزاوار، لایق
باوفا
۱. بس، بسنده، فراوان، کافی، مستوفا، مشبع، مکفی
۲. باکفایت، سزاوار، لایق
۳. باوفا
وافی . (اِخ ) (مولانا...) از شعرای همزمان امیرعلیشیر نوائی در قرن نهم که در ترجمه ٔ مجالس النفائس درباره ٔ وی چنین آمده است : «عطار است و فرزند شهر هرات است و در بیرون درب خوش میباشد وبه ملازمت آستان صاحبقران میرسد این مطلع از اوست :
آن چشمه ٔ حیات که یابند جان ازو
جز آب حسرتم نبود در دهان ازو.
وافی . (اِخ ) نصربن احمدبن اسماعیل امیر معروف سامانی . رجوع به نصربن احمد سامانی و احوال و اشعار رودکی نوشته ٔ سعید نفیسی شود.
منوچهری .
مولوی .
مولوی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.