کلمه جو
صفحه اصلی

لون


مترادف لون : رنگ، صبغه، فام، گون، گونه

فارسی به انگلیسی

color, colour, loon, tone

colour, dye(stuff), paint


color, tone


عربی به فارسی

رنگ , فام , بشره , تغيير رنگ دادن , رنگ کردن , ملون کردن


فرهنگ اسم ها

اسم: لون (پسر) (عربی) (تلفظ: lon) (فارسی: لون) (انگلیسی: lon)
معنی: رنگ، نوع، ( لَون )، گونه، [این واژه با نام لون/ leven/ ( فِبوس لون ) شیمیدان آمریکایی متولد روسیه (، میلادی ) که به خاطر پژوهش هایش درباره ی اسیدهای نوکلئیک و تشکیل نوکلئوتیدها معروف شده، هم نویسه می باشد]

فرهنگ فارسی

رنگ، گونه، نوع، الوان جمع
( اسم ) ۱- رنگ ( سرخی زردی و غیره ) : چهارصد گام در چهارصدگام بچهار لون خشت افکنده . ۲- جنس نوع قسم . یا از لونی دیگر . بنوعی دیگر بوجهی دیگر : فردا اگر آیند کوشش از لونی دیگر بینند . یا از هرلونی . از هرقسم : طغرل اعیان را گرد کردو بسیار سخن رفت از هرلونی . یابر آن لون . لدان قسم بدان وجه : درین راه کسی یاد نداشت تنگی آب بر آن لون که به جویهای بزرگ می رسیدیم خشک بود .
ولوین هر دو کلمه لقب محمد بن سلیمان حافظ است .

فرهنگ معین

(لُ ) [ ع . ] (اِ. ) رنگ ، گونه . ج . الوان .

لغت نامه دهخدا

لون . [ ل َ ] (اِخ ) لوین (هر دو کلمه ). لقب محمدبن سلیمان حافظ است . (منتهی الارب ).


لون . [ ل َ ] (ع اِ) رنگ . گونه چون زردی و سرخی و مانند آن . (منتهی الارب ). مطلق رنگ . (برهان ). رنگ . (ترجمان القرآن جرجانی ). فام .رنج . (لغت محلی شوشتر ذیل کلمه ٔ رنج ). بَوص . بُوص . ردع . نجار. نُجار. (منتهی الارب ). فام و گون در کلمات مرکبه ، چون لعل فام و لعلگون . ج ، الوان :
گفتم که مشک ناب است آن جعد زلف تو
گفتا به بوی و لون عزیز است مشک ناب .

عنصری .


و ده تخت جامه ٔ مرتفع از هر لونی . (تاریخ بیهقی ).
ز بهر دیدن جانت همی چشمی دگر باید
که بی لون است چشم سر نبیند جز همه الوان .

ناصرخسرو.


لون انقاس داشت پشت زمین
رنگ زنگار داشت روی هوا.

مسعودسعد.


بسا شبا که در او رشک بر دو رنگ آورد
ز گونه ٔ می و از لون ساغر آتش و آب .

مسعودسعد.


دارد بگاه آنکه کنی رنگش آزمون
باشد به بوی چونکه کنی بویش امتحان
لون عقیق و گونه ٔ یاقوت و رنگ لعل
بوی عبیر و نکهت مشک و نسیم بان .

جوهری زرگر.


مکن به لون سیه دیگ را شکسته ، ببین
که از دهان کدام اژدها برون آمد.

خاقانی .


مهر به زوبین زرد دیلم درگاه توست
ماه به لون سیاه هندوی بام تو باد.

خاقانی .


بقای شاه جهان باد تا دهد سایه
زمین بشکل صنوبر فلک به لون سداب .

خاقانی .


حالی به وداع از اشک هر دو
لون شفق ارغوان ببینم .

خاقانی .


او به نزد من همی ارزد دو کون
من به جانش ناظرستم تو به لون .

مولوی .


مختلف اللون ؛ رنگارنگ . التقاع ؛ رنگ بگردیدن . (تاج المصادر). رُبشه ؛ اختلاف لون . لون ٌ لؤلؤی ، لون ٌ لؤلؤان ؛ مروارید رنگ . (منتهی الارب ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: بالفتح و سکون الواو. غنی ٌ عن التعریف و ماقیل من انه کیفیة تتوقف ابصارها علی ابصار شیئی آخر هو الضوء بیان لحکم من احکامه قال بعض القدماء من الحکماء لا حقیقة لشی ٔ من الالوان اصلا بل کلها متخیلة. و انما یتخیل البیاض من مخالطة الهواء المضئی للاجسام الشفافة المتصغره جداً کمافی زَبد البحر و الثلج و الزجاج المدقوق ناعماً و السوا یتخیل بضد ذلک . و هو عدم غور الهواء و الضوء فی عمق الجسم . و منهم من قال : الماء یوجب السواد ای تخیله لماء یخرج الهواء فان الهواء اذا ابتلت مالت الی السواد. و قیل السواد لون حقیقی لاتخیلی فانه لاینسلخ عن الجسم البتة بخلاف البیاض فان الابیض قابل للالوان کلها. و القابل لها یکون خالیاً عنها. و من اعترف بوجودهما قال هما اصلان و البواقی من الالوان یحصل بالترکیب فانهما اذا خلطا و حدهما حصلت الغبرة و اذا خلطا مع ضوء کفی الغمام الذی اشرقت علیه الشمس و الدخان الذی خالطه النار حصلت الحمرة. ان غلبت السواد علی الضوءِ فی الجملة و ان اشتدت غلبته حصلت القتمة و مع غلبة الضوء علی السواد حصلت الصفرة و ان خالط الصفرة سواد مشرق فالخضرة و الخضرة اذا خلطت مع بیاض حصلت الزنجاریة و مع سواد حصلت الکراثیة الشدیدة و الکراثیة ان خلط بها سواد مع قلیل حمرة حصلت النیلیة ثم النیلیة ان خلطا حمرة حصلت الارجوانیه و علی هذا فقس ؛ و قال قوم من المعترفین بالالوان ، الاصل فیها خمسة. السواد و البیاض و الحمرة و الصفرة و الخضرة فهذه الوان بسیطة و یحصل البواقی بالترکیب و المحققون علی انها کیفیات متحققة. و قد تکون متخیلة کما فی بعض الصور المذکورة و اما ان الالوان البسیطة خمسة (کذا) او اقل او اکثر فمما لم یقم علیه دلیل . (فائدة) قال ابن سینا و کثیر من الحکماء انما یحدث اللون فی الجسم بالفعل عند حصول الضوء فیه و انه غیر موجود فی الظلمة بل الجسم فی الظلمة مستعدلان یحصل فیه اللون المعین عند الضوءَ و المشهور بین الجمهوران الضوء شرط لرؤیته لالوجوده فی نفسه فان رؤیته زائدة علی ذاته المتیقن عدم رؤیته فی الظلمة و اما عدمه فی نفسه فلا و هو مختارالامام . کذا فی شرح المواقف فی المبصرات .
در ذیل تذکره ٔ ضریر انطاکی آمده است : لون ، و قد یترجم به عن فساد الالوان و هو تغیرها عن المجری الطبیعی الی ما یشابه الخلط الغالب کالصفرة و السواد فی الیرقان و غلبةالرصاصیة فی البلغم و شدةالحمرة فی الدم و هذه ان استندت الی مرض کالصفار مثلاً وقت نزف الدم و ضعف الکبد فعلاجها علاج ذلک المرض و الا فان کانت من غیر موجب فلتغیر الدم بخلط آخر و قد یکون تغیر اللون لو هم و هم و افراط تحلیل کجماع محبوب تشتد معه اللذة فیعظم الاستفراغ (العلاج ) زوال الاسباب المعلومة و الاکثار من جید الغذاء و تنقیة الجلد بما مرفی الورم کالاَّس و العفص و غیره و ترک ما یفسد الالوان کالکمون و من فساد الالوان ایضاً ما یحدث من الرائحة الحادة بالاطفال فی مصر فقد غفل عنه الاطباء کافة و هو مهم یموت بسببه کثیر من الاطفال او تنشاء عنه امراض تکون کالجبلیة و حاصل الامر فی تعلیل هذا ان هواء مصر کما علمت شدید اللطافة و الرطوبة و التخلخل و ماشانه ذلک تنطبع فیه الروائح بسهولة خصوصاً العادة و الثقیلة و الاطفال شأنهم ذلک فتتأثر لشدة التشابه و العلاقة الاتری الی الورد کیف یحدث الزکام لتفتیحه و الفریبون لحدته فی سائر الاماکن و الیاسمین الصداع للمحرور و لایبعد ان یقع هذا التأثیر فی غیر مصرهم لکن لم یشعر به لقلته و الذی اقول فی تحریر هذا الامر بالمشاهدة و التجربة انه اذا کان المشموم حاداً طیب الرائحة کالمسک اشتدت الحمرة فی الوجه و دعک الانف و الحمی فی الرأس و ان کانت خبیثة خصوصاً الکائنة عنه فتح الاخلیة اصفر اللون و غارت العین و کثر التهوع و الاسهال و ارتخی الجلد و اشد المؤثرات بیوت الخلا ثم الحلتیت ثم المسک ثم الخمر و متی قل الاسهال و القی ٔ و کثر تحرک الرأس فالمشموم خمر ما لم یکثر سیلان الانف فان کثر فمسک . اذا عرفت هذه العلامات فاعلم ان العلاج من الرائحة الخبیثة مرخ الرأس بدهن السفرجل و البخور بالصندل و الطلاء به و بالمرسین مع الخل وسقی شراب البنفسج و ماء التفاح و الورد و من الطیبةان یوضع العود فی التفاح و یشوی فی العجین حتی یتهری فیستجلب بماءالورد و بشراب الصندل و یسقی فان کان هناک قی ٔ بدل ماءالورد بماءالنعناع أو اسهال بدل التفاح بالسفرجل و مما یجب فی العلاج من الزباد خاصة الدهن بحب البان و سقی شراب البنفسج و من الحلتیت شم الخزاما و دهن اللوز و سقی شراب الصندل و الخشخاش و من المسک الطلاء بدهن البنفسج بالخل و سقی ماءالنعناع بشراب الحصرم و جعل سحیق الورد و الصندل علی الرأس و اما ما تصنعه نساء مصر من اعطاء الاطفال ما کان الضرر منه فخطر جداً لکنه ان سلم منه انتج عدم التضرر بالمشموم مرة اخری لمخالطته الطبع فهذا ما استحضرناه الاَّن فی هذه العلة و هو کاف اِن شاء اﷲ تعالی . (ذیل تذکره ٔضریر انطاکی ص 15). || رنگ روی را نیز گویند. (مهذب الاسماء). || خرمابن بسیاربار. نوعی از خرما. لونة و لینة یکی . ج ، لین ، لینة. جج ، لیان . منه قوله تعالی : ما قطعتم من لینة . و تمرها یسمی العجوة. نوعی از خرمای زبون . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). نوعی است از خرما. (مهذب الاسماء). || پیکر. || هیئت . || آنچه فصل نماید میان چیزی و غیر آن . || جنس . نوع . (منتهی الارب ). قسم : از هرلونی ؛ از هر قسمی : چون این رسول بازگشت سلطان مسعود قوی دل شد و کارها از لونی دیگر پیش گرفت .(تاریخ بیهقی ). اگر کاغذها و نسختهای من همه به قصدناچیز نکرده بودند این تاریخ از لونی دیگر آمدی . (تاریخ بیهقی ص 289). سرما اینجا از لون دیگر بود و برف پیوسته گشت و در هیچ سفر لشکر را رنج آنقدر نرسید. (تاریخ بیهقی 578). بسیار سخن رفت از هر لونی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 432). سوی هرات برویم و از غزنین اسب و اشتر و سلاح دیگر خواهیم و کارها از لونی دیگر بسازیم . (تاریخ بیهقی ص 594). پس از عید جنگ مصاف باید کرد و پس از آن شغل ایشان را از لون دیگر پیش باید گرفت و بداشت . (تاریخ بیهقی ص 585). کارها رفت سخت بسیار در این مدت که این مهتر بزرگ بری بود بر دست وی از هر لونی پسندیده و ناپسندیده . (تاریخ بیهقی ص 402).حدیث مرگ وی از هر لونی گفتند: از حدیث فقاع و شراب و کباب ... و حقیقت آن ایزد عز ذکره تواند دانست . (تاریخ بیهقی ص 500). تا خبر پسر یغمر بشنوده اند... از لونی دیگر شده اند. (تاریخ بیهقی ص 404). اگر احتیاجی خواهد بود با خانان عدتی و معونتی خواستن نامه از لونی دیگر باید. (تاریخ بیهقی ص 644). این پادشاه از لونی دیگر آمده است . (تاریخ بیهقی ص 618). راندن تاریخ از لونی دیگر باید، نخست خطبه ای خواهم نبشت . (تاریخ بیهقی ). خصمان امروز مغافصة آمدند و فردا اگر آیند کوشش از لونی دیگر بینند. (تاریخ بیهقی ص 639). طرفه آن آمد که آب هم نبود و در این راه کسی یاد نداشت ، تنگی آب بر آن لون که به جویهای بزرگ میرسیدیم خشک بود. (تاریخ بیهقی ص 630).
فرازآیند از هر سو بسی مرغان گوناگون
پدید آرند هر فوجی به لونی دیگر الحانها.

ناصرخسرو.


و در سواد هری صدوبیست لون انگور یافته شود، هر یک از دیگری لطیف تر. (چهارمقاله ٔ عروضی ص 31).

لون . [ ل َ وَ ] (هندی ، اِ) به هندی نمک است . (فهرست مخزن الادویه ). || (اِخ ) نام یکی از دریاهای ششگانه است در اصطلاح مردم هند. (رجوع به ماللهند بیرونی ص 117 شود).


لون . [ ل ُ وِ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد واقع در 36000گزی جنوب باختری سپیددشت و 7000گزی باختر ایستگاه کشور. دارای 48 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


لون. [ ل ُ وِ ] ( اِخ ) ده کوچکی از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد واقع در 36000گزی جنوب باختری سپیددشت و 7000گزی باختر ایستگاه کشور. دارای 48 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

لون. [ ل َ ] ( ع اِ ) رنگ. گونه چون زردی و سرخی و مانند آن. ( منتهی الارب ). مطلق رنگ. ( برهان ). رنگ. ( ترجمان القرآن جرجانی ). فام.رنج. ( لغت محلی شوشتر ذیل کلمه رنج ). بَوص. بُوص. ردع. نجار. نُجار. ( منتهی الارب ). فام و گون در کلمات مرکبه ، چون لعل فام و لعلگون. ج ، الوان :
گفتم که مشک ناب است آن جعد زلف تو
گفتا به بوی و لون عزیز است مشک ناب.
عنصری.
و ده تخت جامه مرتفع از هر لونی. ( تاریخ بیهقی ).
ز بهر دیدن جانت همی چشمی دگر باید
که بی لون است چشم سر نبیند جز همه الوان.
ناصرخسرو.
لون انقاس داشت پشت زمین
رنگ زنگار داشت روی هوا.
مسعودسعد.
بسا شبا که در او رشک بر دو رنگ آورد
ز گونه می و از لون ساغر آتش و آب.
مسعودسعد.
دارد بگاه آنکه کنی رنگش آزمون
باشد به بوی چونکه کنی بویش امتحان
لون عقیق و گونه یاقوت و رنگ لعل
بوی عبیر و نکهت مشک و نسیم بان.
جوهری زرگر.
مکن به لون سیه دیگ را شکسته ، ببین
که از دهان کدام اژدها برون آمد.
خاقانی.
مهر به زوبین زرد دیلم درگاه توست
ماه به لون سیاه هندوی بام تو باد.
خاقانی.
بقای شاه جهان باد تا دهد سایه
زمین بشکل صنوبر فلک به لون سداب.
خاقانی.
حالی به وداع از اشک هر دو
لون شفق ارغوان ببینم.
خاقانی.
او به نزد من همی ارزد دو کون
من به جانش ناظرستم تو به لون.
مولوی.
مختلف اللون ؛ رنگارنگ. التقاع ؛ رنگ بگردیدن. ( تاج المصادر ). رُبشه ؛ اختلاف لون. لون ٌ لؤلؤی ، لون ٌ لؤلؤان ؛ مروارید رنگ. ( منتهی الارب ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: بالفتح و سکون الواو. غنی ٌ عن التعریف و ماقیل من انه کیفیة تتوقف ابصارها علی ابصار شیئی آخر هو الضوء بیان لحکم من احکامه قال بعض القدماء من الحکماء لا حقیقة لشی من الالوان اصلا بل کلها متخیلة. و انما یتخیل البیاض من مخالطة الهواء المضئی للاجسام الشفافة المتصغره جداً کمافی زَبد البحر و الثلج و الزجاج المدقوق ناعماً و السوا یتخیل بضد ذلک. و هو عدم غور الهواء و الضوء فی عمق الجسم. و منهم من قال : الماء یوجب السواد ای تخیله لماء یخرج الهواء فان الهواء اذا ابتلت مالت الی السواد. و قیل السواد لون حقیقی لاتخیلی فانه لاینسلخ عن الجسم البتة بخلاف البیاض فان الابیض قابل للالوان کلها. و القابل لها یکون خالیاً عنها. و من اعترف بوجودهما قال هما اصلان و البواقی من الالوان یحصل بالترکیب فانهما اذا خلطا و حدهما حصلت الغبرة و اذا خلطا مع ضوء کفی الغمام الذی اشرقت علیه الشمس و الدخان الذی خالطه النار حصلت الحمرة. ان غلبت السواد علی الضوءِ فی الجملة و ان اشتدت غلبته حصلت القتمة و مع غلبة الضوء علی السواد حصلت الصفرة و ان خالط الصفرة سواد مشرق فالخضرة و الخضرة اذا خلطت مع بیاض حصلت الزنجاریة و مع سواد حصلت الکراثیة الشدیدة و الکراثیة ان خلط بها سواد مع قلیل حمرة حصلت النیلیة ثم النیلیة ان خلطا حمرة حصلت الارجوانیه و علی هذا فقس ؛ و قال قوم من المعترفین بالالوان ، الاصل فیها خمسة. السواد و البیاض و الحمرة و الصفرة و الخضرة فهذه الوان بسیطة و یحصل البواقی بالترکیب و المحققون علی انها کیفیات متحققة. و قد تکون متخیلة کما فی بعض الصور المذکورة و اما ان الالوان البسیطة خمسة ( کذا ) او اقل او اکثر فمما لم یقم علیه دلیل. ( فائدة ) قال ابن سینا و کثیر من الحکماء انما یحدث اللون فی الجسم بالفعل عند حصول الضوء فیه و انه غیر موجود فی الظلمة بل الجسم فی الظلمة مستعدلان یحصل فیه اللون المعین عند الضوءَ و المشهور بین الجمهوران الضوء شرط لرؤیته لالوجوده فی نفسه فان رؤیته زائدة علی ذاته المتیقن عدم رؤیته فی الظلمة و اما عدمه فی نفسه فلا و هو مختارالامام. کذا فی شرح المواقف فی المبصرات.

فرهنگ عمید

۱. رنگ.
۲. گونه، نوع.

دانشنامه عمومی

لُوِن یا لووِن (به فرانسوی: Louvain، به انگلیسی: Leuven) مرکز ایالت برابانت فلاندری در کشور بلژیک است. این شهر در فاصله ۲۶ کیلومتری شرقی پایتخت بلژیک شهر بروکسل قرار دارد. این شهر از تاریخی ترین شهرهای بلژیک است.
هرتوگنبوش، هلند
کراکوف، لهستان
لودنسشد، آلمان
رن، فرانسه
این شهر ۹۰،۷۰۶ نفری دارای مساحت ۵۶٫۶۳ (کیلومتر مربع) و با تراکم جمعیت ۱،۶۰۲ نفر است.
دانشگاه کی یو لون بلژیک که قدیمی ترین و بزرگ ترین دانشگاه کشورهای پست است در این شهر قرار دارد.
لون با چهار شهر زیر خواهرخوانده است:

دانشنامه آزاد فارسی

لون (loon)
شهری در ساحل غربی جزیرۀ بوهول، در فیلیپین، با ۳۴,۴۰۰ نفر جمعیت (۱۹۹۰). دارای لنگرگاه های حفاظت شده است و مرکز مهم تجارت نارگیل، انبه و برنج به شمار می رود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] واژه «لون»، و جمع آن «الوان»، نه بار تکرار در هفت آیه از قرآن مجید آمده است.
از این تعداد، هفت مورد به صورت جمع، یعنی «الوان»، و دو مورد مربوط به» لون» است،و اما کلمه «صبغه» دو مرتبه و تنها در یک آیه وجود دارد. آیات مربوط به «لون» و «صبغه» به ترتیب قرارگیری در سوره های قرآن کریم چنین می باشند:
«قالوا ادع لنا ربّک یبیّن لنا مالونها قال إنّه یقولُ إنّها بقرة صفراءُ فاقعٌ لونها تسرُّ النّاظرینَ»
«صبغة اللَّه و من أحسن من اللَّه صبغة و نحن له عابدون»
«و من آیاته خلق السّموات و الأرض و اختلاف ألسنتکم و ألوانکم إنّ فی ذلک لآیات للعالِمین»
«و ما ذرألکم فی الأرض مختلفاً الوانه إنّ فی ذلک لآیة لقومٍ یذّکّرون»
«ثمَّ کلی من کلّ الثّمرات فاسلکی سُبُل ربّک ذللاًیخرج من بطونها شرابٌ مختلفٌ ألوانه فیه شفاء للنّاس إنّ فی ذلک لآیة لقوم یتفکّرون»
«ألم تر أنّ اللَّه أنزل من السّماء ماء فأخرجنا به ثمرات مختلفاً الوانهاو من الجبال جددٌ بیضٌ و حمرٌ مختلفٌ الوانهاو غرابیبُ سودٌ»
«و من الناس و الدّوابٌ و الانعام مختلف ألوانه کذلک إنّما یخشی اللَّه من عباده العلماء إنّ اللَّه عزیز غفورٌ»
«ألم تر أنّ اللَّه أنزل من السماء ماءً فسلکه ینابیع فی الأرض ثمّ یخرج به زرعاً مختلفاً ألوانه ثمّ یهیجُ فتریه مصفرّاً ثمّ یجعله حطاماً إنّ فی ذلک لذکری لاولی الألباب»

رنگ زرد در آیات
رنگ زرد با واژه های صفر، صفراء و مصفرّاً، پنج بار در آیات قرآن کریم معرفی شده است. این آیات عبارتند از:
«قالوا ادع لنا ربّک یبیّن لنا ما لونها قال إنّه یقول إنّها بقرة صفراء فاقع لونها تسرّ الناظرین»
«و لئن أرسلنا ریحاً فرأوه مصفرّاً لظلّوا من بعده یکفرون»
«ألم تر أنّ اللَّه أنزل من السّماء ماءً فسلکه ینابیع فی الأرض ثمَّ یخرج به زرعاً مختلفاً ألوانه ثمّ یهیجُ فتریه مصفرّاً ثمّ یجعله حطاماً إنّ فی ذلک لذکری لأولی الألباب»
«إعلموا انّما الحیوة الدنیا لعب و لهو و زینة و تفاخر بینکم و تکاثر فی الأموال و الأولاد کمثل غیث أعجب الکفّار نباته ثمّ یهیج فتریه مصفرّاً ثمّ یکون حطاماً و فی الآخرة عذاب شدید و مغفرة من اللَّه و رضوان و ما الحیوة الدنیا الا متاع الغرور»
«کانّه جمالت صفرٌ»

رنگ های سفید و سیاه در آیات
رنگ سفید در دوازده آیه قرآن کریم آمده است. کلمات قرآنی مربوط به این رنگ، ابیضّت، تبیضّ، ابیض، بیضاء و بیض می باشند. اولین کلمه مربوط به این رنگ، ابیض است که در سوره مبارکه بقره قرار دارد. اما رنگ سیاه هفت بار و در شش آیه قرآن کریم وجود دارد. در این بین سه مرتبه به صورت مشترک با رنگ سفید و سه مرتبه به طور مستقل، مورد استفاده قرار گرفته است. واژه سیاه در قرآن، شامل کلمات اسود، اسودّت، مسودّاً، مسودّة و سود می باشد. در این بخش، ما سفید و سیاه را تفکیک نمی کنیم بلکه برخی آیات را به ترتیب سوره های مبارکه، به طور متوالی، ذکر می نماییم. با این حساب، آیات به کار برنده رنگ های سفید و سیاه عبارتند از:«أحلّ لکم لیلة الصیام الرّفث إلی نسائکم هنّ لباس لکم و أنتم لباس لهنّ علم اللَّه أنّکم کنتم تختانون أنفسکم فتاب علیکم و عفا عنکم فالآن باشروهنّ و ابتغوا ما کتب اللَّه لکم و کلوا و اشربوا حتّی یتبیّن لکم الخیط الأبیض من الخیط الأسود من الفجر ثمّ أتمّوا الصیام إلی اللیل و لا تباشروهنّ و أنتم عاکفون فی المساجد تلک حدود اللَّه فلا تقربوها کذلک یبیّن اللَّه آیاته للنّاس لعلّهم یتّقون».
«یوم تبیّضُ وجوهٌ و تسودّ وجوهٌ فأمّا الذین اسودّت وجوههم أکفرتم بعد ایمانکم فذوقوا العذاب بما کنتم تکفرون».
«و امّا الذین ابیضّت وجوههم ففی رحمة اللَّه هم فیها خالدون».
«و نزع یده فإذا هی بیضاء للناظرین».
«و تولّی عنهم و قال یا أسفی علی یوسف و ابیضّت عیناه من الحزن فهو کظیم».
«و إذا بشّر أحدهم بالانثی ظلّ وجهه مسودّاً و هو کظیم».
«و اضمم یدک إلی جناحک تخرج بیضاء من غیر سوء آیة أخری».
«و نزع یده فإذا هی بیضاء للنّاظرین».
«و أدخل یدک فی جیبک تخرج بیضاء من غیر سوء فی تسع آیات إلی فرعون و قومه إنّهم کانوا قوماً فاسقین».
«اسلک یدک فی جیبک تخرج بیضاء من غیر سوء و اضمم الیک جناحک من الرّهب فذانک برهانان من ربّک الی فرعون و ملإه إنّهم کانوا قوماً فاسقین».
«ألم تر أنّ اللَّه أنزل من السّماء ماء فأخرجنا به ثمرات مختلفاً ألوانها و من الجبال جددٌ بیضٌ و حمرٌ مختلفٌ ألوانها و غرابیبُ سودٌ».
«بیضاء لذة للشّاربین».
«کأنّهنّ بیضٌ مکنون».
«و یوم القیامة تری الذین کذبوا علی اللَّه وجوههم مسودّة ألیس فی جهنّم مثوی للمتکبّرین».
و إذا بشّر أحدهم بما ضرب للرّحمن مثلاً ظلّ وجهه مسودّاً و هو کظیم.

رنگ سبز در آیات
...

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۹(بار)
رنگ. به معنی جنس و نوع نیز آید چنانکه راغب گفته است . گفتند خدایت را بخوان بیان کند آن گاو چه رنگی دارد درآیه . ظاهرا منظور اصناف باشد ایضا در آیه .

جدول کلمات

رنگ

پیشنهاد کاربران

در فرهنگ بخش عظیمی از روستاهای تربت حیدریه "لون" بر وزن خون به غارهایی می گویند که با دست حفاری شده اند که اکثرا در دل تپه ها قرار دارند و بسیار سازگار با عوامل اقلیمی مانند جهت باد، سیلاب و آفتاب هستند. استفاده اکثر آنها جهت استراحت چوپانان بوده و حداقل سه لون در مجاورت هم با استفاده های گوناگون حفر می شدند. بقایایی از آن ها هنوز در این روستاها وجود دارند.

اوام

رنگ، صبغه، فام، گون، گونه

لون بمعنای دخمه، حفره، چاله
لونه یا لانه : جایی که مشمول بر لون یا لان میگردد.
لوان یا لاوان، اسم مکان لون یا لان است. مکانی مملو از حفره ها و سلولها
پهلوان:په بمعنای پیه و چربی است. و پهلوان موجودیست که در هیبت او ، حفراتی مملو چربی و انرژی ذخیره موجودست


کلمات دیگر: