( صفت ) ۱ - ناچیزچیزی اندک . ۲ - معدوم فانی .
نچیز
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نچیز. [ ن َ ] ( ص مرکب ) ناچیز. لاشی :
جان پرمایه همی چون بفروشی به نچیز
چیز پرمایه همان به که به ارزان ندهی.
مپندار جان را که گردد نچیز
که هرگز نچیز او نگردد بنیز.
جان پرمایه همی چون بفروشی به نچیز
چیز پرمایه همان به که به ارزان ندهی.
ناصرخسرو.
|| معدوم. فانی. عدم :مپندار جان را که گردد نچیز
که هرگز نچیز او نگردد بنیز.
اسدی.
در تمام معانی رجوع به ناچیز شود.کلمات دیگر: