نحز
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نحز. [ ن َ ح َ ] ( ع مص ) به نحاز مبتلا شدن شتر. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). رجوع به نحاز شود.
نحز. [ ن َ ح ِ ] ( ع ص ) بعیر نحز؛ شتر سرفنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ناحز. نحیز. ( از اقرب الموارد ) ( المنجد ). سرفه کن. سرفه کننده. رجوع به نحاز شود.
نحز. [ ن َ ] (ع مص ) دور کردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). دفع. نخس . (المنجد) (از اقرب الموارد). چیزی را دفع کردن . (فرهنگ خطی ). || چیزی را با پای زدن . (المنجد). || سپوختن . || درخستن به دست و پای و به چوب . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || کوفتن چیزی را در هاون . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کوفتن در هاون . (آنندراج ). کوفتن به هاون . (تاج المصادر بیهقی ). کوبیدن با منحاز.(از المنجد). || مشت بر سینه ٔ کسی زدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نهز. (از المنجد). || سرفه کردن . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
نحز. [ ن َ ح َ ] (ع مص ) به نحاز مبتلا شدن شتر. (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به نحاز شود.
نحز. [ ن َ ح ِ ] (ع ص ) بعیر نحز؛ شتر سرفنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ناحز. نحیز. (از اقرب الموارد) (المنجد). سرفه کن . سرفه کننده . رجوع به نحاز شود.