کلمه جو
صفحه اصلی

موفا

فرهنگ فارسی

وفا کرده شده ٠

لغت نامه دهخدا

موفا. [ م ُ وَف ْ فا ] ( ع ص ) وفا کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). || مجازاً به معنی تمام و کامل می آید. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
ساربانا به وفا بر تو که تعجیل نمای
کز وفای تو به من شکر موفا شنوند.
خاقانی.
هرچند کان عطای موفا شگرف بود
دانند کاین ثنای موفر نکوتر است.
خاقانی.
گفتم ای شاه ! این درخت و چشمه چیست
کاین دو را نور موفا دیده ام.
خاقانی.
بدر سماک نیزه که بر قلب مملکت
اکسیرها ز سعد موفا برافکند.
خاقانی.
سه اقنوم و سه فرقف را به برهان
بگویم مختصر شرح موفا.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 26 ).

فرهنگ عمید

زیاد، بسیار.


کلمات دیگر: