کلمه جو
صفحه اصلی

تفته


مترادف تفته : تافته، داغ، سوزان، گداخته، تبدار، آزرده، مکدر، ملول، برافروخته، تار عنکبوت، پرده عنکبوت

فارسی به انگلیسی

incandescent

مترادف و متضاد

آزرده، مکدر، ملول


برافروخته


تار عنکبوت، پرده عنکبوت


hot (صفت)
تند، حاد، تیز، با حرارت، تابان، گرم، داغ، تند مزاج، اتشین، برانگیخته، پر حرارت، تفته

red-hot (صفت)
تازه، عصبانی، تفته، تاب امده

اسم


تافته، داغ، سوزان، گداخته


تبدار


۱. تافته، داغ، سوزان، گداخته
۲. تبدار
۳. آزرده، مکدر، ملول
۴. برافروخته
۵. تار عنکبوت، پرده عنکبوت


فرهنگ فارسی

۱- ( اسم ) تابیده ۲ - ( اسم ) تار عنکبوت .
از مشاهیر شاعر فارسی گویان هند و منشی هرکوپال اسکندر آبادی است .

فرهنگ معین

(تَ تِ ) (ص مف . ) ۱ - بسیار گرم شده . ۲ - گداخته شده .
(تَ تِ یا تَ ) ۱ - (اِمف . ) تابیده . ۲ - (اِ. ) تار عنکبوت .

(تَ تِ) (ص مف .) 1 - بسیار گرم شده . 2 - گداخته شده .


(تَ تِ یا تَ) 1 - (اِمف .) تابیده . 2 - (اِ.) تار عنکبوت .


لغت نامه دهخدا

تفته. [ ت َ ت َ / ت ِ] ( ن مف ) گرم باشد. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 488 ) ( اوبهی ). بمعنی بسیار گرم شده باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). سخت گرم شده. ( شرفنامه منیری ) ( غیاث اللغات ). بسیار گرم شده و تافته... و گداخته شده. ( ناظم الاطباء ). اسم مفعول از تفتن. ( حاشیه برهان چ معین ) :
با کام خشک و با جگر تفته درگذر
اکنون که در سراسر این سبز گلستان.
( منسوب به رودکی ).
زواره بیامد به نزدیک اوی
فرامرز را دید تفته دو روی.
فردوسی.
دایم ز دم سرد و آتش دل
چون کوره تفته بود دهانم.
مسعودسعد.
پُرنیازی را که هم دل تفته بینی هم جگر
شرب عزلت هم تباشیرش دهد هم ناردان.
خاقانی.
به دست آهن تفته کردن خمیر
به از دست برسینه پیش امیر.
سعدی.
یکی دید صحرای محشر بخواب
مس تفته روی زمین زآفتاب.
سعدی.
|| مخفف تافته هم هست که آزرده و کوفته شده و مکدر باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). تافته و تفسیده. ( شرفنامه منیری ) :
بیدار چون نشست بر خفته
خفته ز عیب خویش شود تفته .
ناصرخسرو.
دل تافته ، کو زمن تفته بود
بجاسوسی آسمان رفته بود.
نظامی.
اگرچه زره تافتن تفته بود
رهی رفت کان راه نارفته بود.
نظامی.
|| ( اِ ) پرده عنکبوت. ( فرهنگ جهانگیری ) ( اوبهی ) ( الفاظ الادویه ). تار عنکبوت. ( ناظم الاطباء ). تنیده عنکبوت :
عشق او عنکبوت را ماند
بتنیده ست تفته ،گردِ دلم.
رشیدی ( ازفرهنگ جهانگیری ).
|| نام گیاهی است که خوردن بیخ آن جنون آورد. ( برهان ) ( آنندراج ).ریشه دوایی که لفاح نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تفت و لفاح شود.

تفته. [ ت َ ت َ ] ( اِخ ) از مشاهیر شاعران فارسی گوی هند و منشی هرکوپال سکندرآبادی است. دیوان بزرگی دارد و از گلستان سعدی هم استقبال کرده است. این بیت از اوست :
چند گویی که نشان نیست ز خونین کفنان
مگر این لاله که بینی ز شهیدان تو نیست ؟
( از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ).

تفته . [ ت َ ت َ ] (اِخ ) از مشاهیر شاعران فارسی گوی هند و منشی هرکوپال سکندرآبادی است . دیوان بزرگی دارد و از گلستان سعدی هم استقبال کرده است . این بیت از اوست :
چند گویی که نشان نیست ز خونین کفنان
مگر این لاله که بینی ز شهیدان تو نیست ؟

(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).



تفته . [ ت َ ت َ / ت ِ] (ن مف ) گرم باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 488) (اوبهی ). بمعنی بسیار گرم شده باشد. (برهان ) (آنندراج ). سخت گرم شده . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغات ). بسیار گرم شده و تافته ... و گداخته شده . (ناظم الاطباء). اسم مفعول از تفتن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
با کام خشک و با جگر تفته درگذر
اکنون که در سراسر این سبز گلستان .

(منسوب به رودکی ).


زواره بیامد به نزدیک اوی
فرامرز را دید تفته دو روی .

فردوسی .


دایم ز دم سرد و آتش دل
چون کوره تفته بود دهانم .

مسعودسعد.


پُرنیازی را که هم دل تفته بینی هم جگر
شرب عزلت هم تباشیرش دهد هم ناردان .

خاقانی .


به دست آهن تفته کردن خمیر
به از دست برسینه پیش امیر.

سعدی .


یکی دید صحرای محشر بخواب
مس تفته روی زمین زآفتاب .

سعدی .


|| مخفف تافته هم هست که آزرده و کوفته شده و مکدر باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). تافته و تفسیده . (شرفنامه ٔ منیری ) :
بیدار چون نشست بر خفته
خفته ز عیب خویش شود تفته .

ناصرخسرو.


دل تافته ، کو زمن تفته بود
بجاسوسی آسمان رفته بود.

نظامی .


اگرچه زره تافتن تفته بود
رهی رفت کان راه نارفته بود.

نظامی .


|| (اِ) پرده ٔ عنکبوت . (فرهنگ جهانگیری ) (اوبهی ) (الفاظ الادویه ). تار عنکبوت . (ناظم الاطباء). تنیده ٔ عنکبوت :
عشق او عنکبوت را ماند
بتنیده ست تفته ،گردِ دلم .

رشیدی (ازفرهنگ جهانگیری ).



|| نام گیاهی است که خوردن بیخ آن جنون آورد. (برهان ) (آنندراج ).ریشه ٔ دوایی که لفاح نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به تفت و لفاح شود.

فرهنگ عمید

تنیده#NAME?


سرخ‌شده از حرارت آتش؛ تافته؛ گداخته: ◻︎ به دست آهن تفته کردن خمیر / بِه از دست‌برسینه پیش امیر (سعدی۲: ۸۳).


سرخ شده از حرارت آتش، تافته، گداخته: به دست آهن تفته کردن خمیر / بِه از دست برسینه پیش امیر (سعدی۲: ۸۳ ).
= تنیده

گویش مازنی

/tefte/ کوبیده و له شده

کوبیده و له شده


پیشنهاد کاربران

خرج کردن


برشته ، بریان


کلمات دیگر: