کلمه جو
صفحه اصلی

بلاده


مترادف بلاده : بدکار، روسپی، فاحشه، فاسق، نابکار، بدکار، هرزه گو، مفتن، مفسد، تبهکار

مترادف و متضاد

۱. بدکار، روسپی، فاحشه
۲. فاسق، نابکار، بدکار
۳. هرزهگو
۴. مفتن، مفسد
۵. تبهکار


فرهنگ معین

(بَ دِ )(ص . ) = بلایه : ۱ - بدکار. ۲ - فاسق . ۳ - روسپی .

لغت نامه دهخدا

بلاده . [ ] (اِ) به هندی بلادر است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به بلادر شود.


بلاده. [ ب َ دَ / دِ / ب ِ دَ / دِ ] ( ص ) بدکار و فاسق. ( برهان ) ( آنندراج ). فاسدکار. ( لغت نامه اسدی ) ( صحاح الفرس ) ( شرفنامه منیری ) :
هر آن کریم که فرزند او بلاده بود
شگفت باشد کو از گناه ساده بود.
رودکی.
|| فاحشه. روسپی. ( فرهنگ فارسی معین ). قحبه. جنده. لاده. فاحشه. بدکاره. بلایه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || مفسد. مفتن. ( برهان ). مفسد و نابکار. ( اوبهی ). || گمراه. ( فرهنگ فارسی معین ). بلاد. بلابه. بلایه. و رجوع به بلابه وبلابه کار و بلایه شود.

بلاده. [ ] ( اِ ) به هندی بلادر است. ( فهرست مخزن الادویه ). رجوع به بلادر شود.

بلاده . [ ب َ دَ / دِ / ب ِ دَ / دِ ] (ص ) بدکار و فاسق . (برهان ) (آنندراج ). فاسدکار. (لغت نامه ٔ اسدی ) (صحاح الفرس ) (شرفنامه ٔ منیری ) :
هر آن کریم که فرزند او بلاده بود
شگفت باشد کو از گناه ساده بود.

رودکی .


|| فاحشه . روسپی . (فرهنگ فارسی معین ). قحبه . جنده . لاده . فاحشه . بدکاره . بلایه . (یادداشت مرحوم دهخدا). || مفسد. مفتن . (برهان ). مفسد و نابکار. (اوبهی ). || گمراه . (فرهنگ فارسی معین ). بلاد. بلابه . بلایه . و رجوع به بلابه وبلابه کار و بلایه شود.

بلادة. [ ب َ دَ ] (ع اِ) بلادت . سستی وکندی خاطر. (از منتهی الارب ). و رجوع به بلادت شود.


بلادة. [ ب َ دَ ] (ع مص ) سست و کندخاطر گردیدن . (از منتهی الارب ).کند شدن فهم . (المصادر زوزنی ). کند شدن . (تاج المصادر بیهقی ). کند شدن و کاهل شدن . (دهار). ضد ذکاوت و فطنت . (از اقرب الموارد). || وانداشتن ِ جنبانیدن و تحریک ، دابه را به فعالیت : بلد الجمل ، الحمار؛ جنبانیدن و تحریک ، جمل و حمار را به فعالیت وانداشت . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).


فرهنگ عمید

فاسق، نابکار، بدکار، تبهکار: هر آن کریم که فرزند او بلاده بُوَد / شگفت باشد کاو از گناه ساده بُوَد (رودکی: ۵۲۲ ).


کلمات دیگر: