کلمه جو
صفحه اصلی

کهتر

فارسی به انگلیسی

inferior, younger, junior, minor, under

younger, junior


junior, minor, under


فارسی به عربی

اقل

فرهنگ فارسی

کوچکتر
( اسم ) درختی است از تیر. ساپنداسه و از رد. دولپه ییهای جدا گلبرگ که در بلوچستان و اطراف خاش روید هلو کوهی .

فرهنگ معین

(کِ تَ ) (اِ. ) خردتر، خردسال تر.

لغت نامه دهخدا

کهتر. [ ک ِ ت َ ] ( ص تفضیلی ) به معنی کوچکتر باشد، چه «که » به معنی کوچک و خرد باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). کوچکتر و خردتر. ( ناظم الاطباء ). اصغر. مقابل مهتر. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : پس شیرین را گفت او را برهنه کن تا همه اندام وی بنگرم. او را برهنه کرد، همه ٔاندام او درست بود مگر که گونه چپ او کهتر از آن ِ راست بود. ( بلعمی ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
تو از بنده بندگان کهتری
به اندیشه دل مکن مهتری.
فردوسی.
ور خواجه اعظم قدحی کهتر خواهد
حقا که میَش مه دهی و هم قدحش مه.
منوچهری.
|| فرودست. زیردست. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). پست تر درشأن و مقام. ادنی در مکنت و منال :
به جای شما آن کنم در جهان
که با کهتران کس نکرد از مهان.
فردوسی.
همیشه حال چنین باد و روزگار چنین
امیر شاد و بدو شاد مهتر و کهتر.
فرخی.
بنهادندشان قطارقطار
گُرُهی مهتر و صفی کهتر.
فرخی.
مر مهترانشان را زنده کنی به گور
مر کهترانشان را مرده کشی به دار.
منوچهری.
چشم کهتران به لقای وی روشن شود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375 ).
اگر پوزش نکو باشد ز کهتر
نکوتر باشد آمرزش ز مهتر.
( ویس و رامین ).
اگر زلت نبودی کهتران را
عفو کردن نبودی مهتران را.
( ویس و رامین ).
هیچ مشاطه ای جمال عفو... مهتران را چون زشتی جرم کهتران نیست. ( کلیله ودمنه ).
کهتری را که مهتری یابد
هم بدان چشم کهتری منگر.
خاقانی.
مهتران چون خوان احسان افکنند
کهتران را هم نشست خود کنند.
خاقانی.
مه و مشکند مهان کهتر چیست
که نه از مه ضو و نز مشک شم است.
خاقانی.
چون گشایند اهل همت دست جود
کهتران را پای بست خود کنند.
خاقانی.
پس بدان مشغول شو کآن بهتر است
تا ز تو چیزی برد کآن کهتر است.
مولوی.
چنان است در مهتری شرطزیست
که هر کهتری را بدانی که کیست.
سعدی ( بوستان ).
اما به اعتماد سعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند و در افشای جرایم کهتران نکوشند. ( گلستان ). || خادم. چاکر. بنده. نوکر. فرمانبردار. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :

کهتر. [ ک ِ ت َ ] (ص تفضیلی ) به معنی کوچکتر باشد، چه «که » به معنی کوچک و خرد باشد. (برهان ) (آنندراج ). کوچکتر و خردتر. (ناظم الاطباء). اصغر. مقابل مهتر. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس شیرین را گفت او را برهنه کن تا همه ٔ اندام وی بنگرم . او را برهنه کرد، همه ٔاندام او درست بود مگر که گونه ٔ چپ او کهتر از آن ِ راست بود. (بلعمی ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
تو از بنده ٔ بندگان کهتری
به اندیشه ٔ دل مکن مهتری .

فردوسی .


ور خواجه ٔ اعظم قدحی کهتر خواهد
حقا که میَش مه دهی و هم قدحش مه .

منوچهری .


|| فرودست . زیردست . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پست تر درشأن و مقام . ادنی در مکنت و منال :
به جای شما آن کنم در جهان
که با کهتران کس نکرد از مهان .

فردوسی .


همیشه حال چنین باد و روزگار چنین
امیر شاد و بدو شاد مهتر و کهتر.

فرخی .


بنهادندشان قطارقطار
گُرُهی مهتر و صفی کهتر.

فرخی .


مر مهترانشان را زنده کنی به گور
مر کهترانشان را مرده کشی به دار.

منوچهری .


چشم کهتران به لقای وی روشن شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375).
اگر پوزش نکو باشد ز کهتر
نکوتر باشد آمرزش ز مهتر.

(ویس و رامین ).


اگر زلت نبودی کهتران را
عفو کردن نبودی مهتران را.

(ویس و رامین ).


هیچ مشاطه ای جمال عفو... مهتران را چون زشتی جرم کهتران نیست . (کلیله ودمنه ).
کهتری را که مهتری یابد
هم بدان چشم کهتری منگر.

خاقانی .


مهتران چون خوان احسان افکنند
کهتران را هم نشست خود کنند.

خاقانی .


مه و مشکند مهان کهتر چیست
که نه از مه ضو و نز مشک شم است .

خاقانی .


چون گشایند اهل همت دست جود
کهتران را پای بست خود کنند.

خاقانی .


پس بدان مشغول شو کآن بهتر است
تا ز تو چیزی برد کآن کهتر است .

مولوی .


چنان است در مهتری شرطزیست
که هر کهتری را بدانی که کیست .

سعدی (بوستان ).


اما به اعتماد سعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند و در افشای جرایم کهتران نکوشند. (گلستان ). || خادم . چاکر. بنده . نوکر. فرمانبردار. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چو شاه تو بر در مرا کهترند
ز تو کمترین چاکران مهترند.

فردوسی (از یادداشت ایضاً).


که خاقان چین کهتر ما بود
سپهر بلند افسر ما بود.

فردوسی (از یادداشت ایضاً).


سراسر همه رَز پر از غوره دید
بفرمود تا کهترش بردوید.

فردوسی .


همه شهریاران مرا کهترند
اگر کهتری را خود اندرخورند.

فردوسی .


به وقت خلوت اندر پیش معشوق
چو کهتر باشد اندر پیش مهتر.

فرخی .


گر هنر جویی هنر مر طبع او را خادم است
گر ظفر خواهی ظفر مر عزم او را کهتر است .

عنصری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


آن مهتری که ما به جهان کهتر وییم
میر بزرگوار است وِاقبال او همان .

منوچهری .


کهتر اندر خدمتت والاتراز مهتر شود
شاعر اندر مدحتت والاتر از شاعر شود.

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 2 ص 24).


ما دو تن امروز مقدمیم در این دیوان من او را شناسم و کهتر ویم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 142). و خویشتن را کهتر وی خواندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 90).
امروز مهتر رؤسای زمانه اوست
صد کعب و حاتمند کنون کهتر سخاش .

خاقانی .


هر آن کهترکه با مهتر ستیزد
چنان افتد که هرگز برنخیزد.

سعدی (گلستان ).


|| خردسال تر. (ناظم الاطباء). کم سن تر. کم سال تر :
وز آن پس چنین گفت کهتر پسر
که اکنون به گیتی تویی تاجور.

فردوسی .


چنین گفت زن کاین ز من کهتر است
جوان است و با من ز یک مادر است .

فردوسی .


به کهتر دهم یا به مهتر پسر
که باشد به شاهی سزاوارتر.

فردوسی .


بلاش از بر تخت بنشست شاد
که کهتر پسر بود و با فر و داد.

فردوسی .


عبدالمطلب گفت نذر من آن بود که فرزند کهتر راقربانی کنم . (قصص الانبیاء ص 214). شعیب دختر کهتر را به طلب موسی فرستاد. (قصص الانبیاء ص 93). یکی این هرمز که کهتر بود و یکی دیگر پیروز که بزرگتر بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 82). || نویسنده و شاعر از خود چنین تعبیر کند. نظیر: کمترین ، اقل ، احقر :
شد لاجرم ازبرای مدحت
کهتر چو عطارد و چو حسان .

خاقانی .


کهتر ز دکان شعر برخاست
چون بازاری در آن ندیده ست .

خاقانی .


رجوع به کمترین شود.

کهتر. [ ک ُ ت ُ ] (اِ) درختچه ای است در کارواندر نزدیک خاش و در ارتفاع 1400 گزی یافت شده است . هلو کوهی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). درختی است از تیره ٔ ساپنداسه ها و از رده ٔ دولپه ایهای جداگلبرگ که در بلوچستان و اطراف خاش روید. (فرهنگ فارسی معین ).


فرهنگ عمید

کوچک تر.

دانشنامه عمومی

کهتر، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان سنقر در استان کرمانشاه ایران است.
این روستا در دهستان پارسینه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۲۳ نفر (۲۶خانوار) بوده است.

واژه نامه بختیاریکا

( کُه تُر ) غلتان سنگ؛ سنگی که در شیب های تند در اثر عوامل مختلف از قبیل برخورد سم گوسفندان کنده شده و به پایین دست غلتانده می شود.

پیشنهاد کاربران

این کلمه به ضمّ کاف و ت و سکون هاء و راء در لهجه لری بویراحمدی به سنگی که از کوه سرازیر می شود گفته می شود زیرا در این لهجه "تُر" به معنی لغزیدن یا سریدن است

در گیش زبان بختیاری واژه کهتر ومهتر که توضیحات آن برای شخص بکار میرود، که یکی به معنای نوکر وطویله دار وتیمار گر اسب ویکی به معنای شخص بزرگ وسرور و والا مقام است.

کهتر ( که تر ) . . مهتر ( مه تر ) . . . . . کهرام. مهرام. . . . . کهراب. مهراب. . . . کهلان. مهلان. . . کهمان. مهمان. . . . کهریز. مهریز. . . . . . تورکی هستند.


کلمات دیگر: