مترادف بسزا : درخور، سزاوار، شایان، شایسته، عمده، مهم
بسزا
مترادف بسزا : درخور، سزاوار، شایان، شایسته، عمده، مهم
فارسی به انگلیسی
retribution
مترادف و متضاد
درخور، سزاوار، شایان، شایسته، عمده، مهم
فرهنگ فارسی
به سزا، سزاوار، شایسته
( صفت ) سزاوار شایسته .
( صفت ) سزاوار شایسته .
فرهنگ معین
(بِ سَ یا سِ ) (ص مر. ) سزاوار، شایسته .
لغت نامه دهخدا
بسزا. [ ب ِ س ِ / س َ ] ( ق مرکب ) به سزاوار. کماینبغی. بواجبی. چنانکه باید. چنانکه شاید. کمایلیق. لایق. شایسته. سزاوار : و فرمود تا استقبال او بسیجیدند سخت بسزا. ( تاریخ بیهقی ). صواب چنان نمود ما را که فرزند امیرسعید را با تو بفرستیم ساخته با تجملی بسزا. ( تاریخ بیهقی ). ملوک روزگار که با یکدیگر دوسی بسر برند... دیدار کنند دیدارکردنی بسزا. ( تاریخ بیهقی ). همه را خانه و ضیاع و زن داد بسزا. ( تاریخ سیستان ).
چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست
که خدمتی بسزا برنیاید از دستم.
چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست
که خدمتی بسزا برنیاید از دستم.
حافظ.
و رجوع به سزا و سزیدن شود.فرهنگ عمید
سزاوار، شایسته.
پیشنهاد کاربران
در خور , لایق
ازدر
فرستاد بر میمنه سی هزار
گزیده سوار ازدر کارزار.
فردوسی.
فرستاد بر میمنه سی هزار
گزیده سوار ازدر کارزار.
فردوسی.
قابل
کلمات دیگر: