کلمه جو
صفحه اصلی

بشاش


مترادف بشاش : ابروگشاده، بانشاط، بسام، خرم، خشنود، خندان، خوش خو، خوش رو، شاد، شادمان، شنگول، گشاده رو، نیک رو، هیراد

متضاد بشاش : مغموم، درهم، بق کرده، گرفته

برابر پارسی : خندان، خنده رو، خوشرو، گشاده رو

فارسی به انگلیسی

alive, cheerful, gladsome, jovial, smiling

cheerful, smiling


alive, cheerful, gladsome, jovial


فارسی به عربی

مبتهج , مسرة , موافق

مترادف و متضاد

pleasing (صفت)
خوشایند، بشاش، باصفا، خوش، دلگشا

merry (صفت)
فراخ، خوشحال، بشاش، خوشدل، خوش، شاد دل، سرحال، خرم، مسرور، شاد، خوشنود، سرمست، سبک روح، با نشاط، شادمان، خوش وقت، خشنود، خندان، سرخوش، شاد کام، پرنشاط، پر میوه

cheerful (صفت)
خوشحال، بشاش، خوش، مسرور، منبسط

heartsome (صفت)
با روح، سرزنده، روح بخش، امیدوار، بشاش

beaming (صفت)
درخشان، پرتو دار، بشاش

blithesome (صفت)
بشاش، شوخ، سرحال

rattling (صفت)
تند، بشاش، جانانه، خیلی تند

canty (صفت)
سرزنده، بشاش، خوش طبع

riant (صفت)
خوشحال، بشاش، دلگشا، خندان، متبسم

eupeptic (صفت)
بشاش، دارای هاضمه خوب، سهل الهضم، باروح، وابسته به گوارش یا هضم غذا

roseate (صفت)
بشاش، گلی، گلگون، خوش بین

jocund (صفت)
بشاش، خوش، فرحناک

ابروگشاده، بانشاط، بسام، خرم، خشنود، خندان، خوش‌خو، خوش‌رو، شاد، شادمان، شنگول، گشاده‌رو، نیک‌رو، هیراد ≠ مغموم، درهم، بق‌کرده، گرفته


فرهنگ فارسی

خنده رو، خوش خنده، شادمان، شادوخرم، خوشرو
( اسم ) گشاده روی خوشروی خوش منش تازه روی بسیار بشاش بود . )
در فارسی بند آهنین یا سیمین که بر تخته در صندوق زنند و بمسمار بدوزند برای استحکام ٠ یا موی گردن اسب ٠ یا ناقص و فرومایه ٠

فرهنگ معین

(بَ شّ ) [ ع . ] ( اِ. ) گشاده روی ، خوشروی ، خوش منش .

لغت نامه دهخدا

بشاش . [ ب َش ْ شا ] (ع ص ) کسی که دارای خوشرویی و شادمانی بسیار باشد. (ناظم الاطباء). مرد خنده رو. (آنندراج ). خوش و تازه رو. (غیاث ). همیشه خندان . (ناظم الاطباء). در عربی به معنی خرم و گشاده روی . (از مؤید الفضلاء). گشاده روی .خوش طبع. هشاش . شکفته . باروح . طلق الوجه :
چون سلیمان از خدا بشاش بود
منطق الطیری ز علمناش بود.

مولوی .



بشاش. [ ب َش ْ شا ] ( ع ص ) کسی که دارای خوشرویی و شادمانی بسیار باشد. ( ناظم الاطباء ). مرد خنده رو. ( آنندراج ). خوش و تازه رو. ( غیاث ). همیشه خندان. ( ناظم الاطباء ). در عربی به معنی خرم و گشاده روی. ( از مؤید الفضلاء ). گشاده روی.خوش طبع. هشاش. شکفته. باروح. طلق الوجه :
چون سلیمان از خدا بشاش بود
منطق الطیری ز علمناش بود.
مولوی.

بشاش. [ ب َ ] ( اِ ) در فارسی بند آهنین یا سیمین که بر تخته در صندوق زنند و به مسمار بدوزند برای استحکام. || موی گردن اسب. ( مؤید الفضلاء ). رجوع به بش شود. || ناقص و فرومایه. ( مؤید الفضلاء ).

بشاش . [ ب َ ] (اِ) در فارسی بند آهنین یا سیمین که بر تخته ٔ در صندوق زنند و به مسمار بدوزند برای استحکام . || موی گردن اسب . (مؤید الفضلاء). رجوع به بش شود. || ناقص و فرومایه . (مؤید الفضلاء).


فرهنگ عمید

۱. خنده رو، خوش رو.
۲. شادمان، شاد و خرم.

فرهنگ فارسی ساره

خندان، خوشرو، خنده رو


پیشنهاد کاربران

خنده رو

به کسی می گویند که دیگران را شاد می کند

فعل امر است به معنای اینکه ادرار کن و بشاش یا به معنای خوشحال و شاد است

طلق الوجه

بشاش ( بش شاش ) بر وزن چاش باش ( شاش باش. شاشیرماق. چاش ماق ) . شاباش. . تورکی است.


کلمات دیگر: