کلمه جو
صفحه اصلی

بلاتکلیف


مترادف بلاتکلیف : پادرهوا، معلق، معوق، نامشخص، نامعلوم

متضاد بلاتکلیف : مشخص، معلوم

برابر پارسی : بی برنامه

فارسی به انگلیسی

pending

at a loss what to do


مترادف و متضاد

s پادرهوا، معلق، معوق، نامشخص، نامعلوم ≠ مشخص، معلوم


پادرهوا، معلق، معوق، نامشخص، نامعلوم ≠ مشخص، معلوم


فرهنگ فارسی

آنکه نداند چه کار باید بکند بدون تکلیف بی تکلیف یا بلاتکلیفی . حالت و کیفیت بلا تکلیف بی تکلیفی .
بدون تکلیف ٠ بی تکلیف ٠ آنکه نداند چه کار باید بکند٠ که نداند چه بایدش کردن

فرهنگ معین

( ~. تَ ) [ ع . ] (ص . )آن که نداند چه کار باید بکند، بدون تکلیف .

لغت نامه دهخدا

بلاتکلیف. [ ب ِ ت َ ] ( ع ص مرکب ) ( از: ب + لا ( نفی ) + تکلیف ) بدون تکلیف. بی تکلیف. آنکه نداند چه کار باید بکند. ( فرهنگ فارسی معین ). که نداند چه بایدش کردن.

فرهنگ فارسی ساره

بی برنامه


پیشنهاد کاربران

مترادف بی سرنوشت

بدون اراده

بلاتکلیف به زبان بلوچی شهرستان گلشن جالق یعنی: نامعلوم ، نامشخص


کلمات دیگر: