مترادف خون بار : خون فشان، خون پالا، اشک ریز
خون بار
مترادف خون بار : خون فشان، خون پالا، اشک ریز
فرهنگ فارسی
( صفت ) آنچه که از آن قطرات خون بچکد خونچکان .
بارنده خون ریزنده خون
بارنده خون ریزنده خون
لغت نامه دهخدا
خونبار. [ خوم ْ ] ( نف مرکب ) بارنده خون. ریزنده خون. خون فشان :
سر خنجرش ابر خونبار بود
سنانش نهنگ یل اوبار بود.
تا کی ز تو من دور و ز اندیشه دوری
من با دل پرحسرت و با دیده خونبار.
ابر خونبار چشم خاقانی
صاعقه بر جهان همی ریزد.
ابر خونبار از آسمان برخاست.
بهر آسایش این دیده خونبار بیار.
بسوی شش جهت چار است چشمم.
گویی که خروس از می مخمور سر است ایرا
چشمش چو لب کبکان خونبار نمود اینک.
که ز مژگان سیه بر رگ جان زد نیشم.
بیکدم عالمی را ساختی کار.
سر خنجرش ابر خونبار بود
سنانش نهنگ یل اوبار بود.
اسدی.
مانند باران خون چکان و عموماً صفت چشم مردم عاشق است. ( ناظم الاطباء ). اشکریز : تا کی ز تو من دور و ز اندیشه دوری
من با دل پرحسرت و با دیده خونبار.
فرخی.
و از فراق او دیدگان من خونبار است. ( قصص الانبیاء ص 83 ).ابر خونبار چشم خاقانی
صاعقه بر جهان همی ریزد.
خاقانی.
آه من دوش تیرباران کردابر خونبار از آسمان برخاست.
خاقانی.
گردی از رهگذر دوست بکوری رقیب بهر آسایش این دیده خونبار بیار.
حافظ.
ز شوقت گر چه خونبار است چشمم بسوی شش جهت چار است چشمم.
جامی.
|| خونین. سرخ رنگ بمناسبت رنگ خون : گویی که خروس از می مخمور سر است ایرا
چشمش چو لب کبکان خونبار نمود اینک.
خاقانی.
شعر خونبار من ای باد بدان یار رسان که ز مژگان سیه بر رگ جان زد نیشم.
حافظ.
ز رأی روشن و شمشیر خونباربیکدم عالمی را ساختی کار.
( حبیب السیر ).
فرهنگ عمید
ویژگی چیزی که خون از آن می چکد: چشم خون بار.
کلمات دیگر: