کلمه جو
صفحه اصلی

مدارات

فارسی به انگلیسی

circuitry

فارسی به عربی

مجموعة الدوائر , منطقة

مترادف و متضاد

zone (اسم)
زمین، حوزه، ناحیه، منطقه، کمربند، بخش، قلمرو، مدارات

sociableness (اسم)
مدارات

فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) نرمی کردن ملاطفت نمودن بمهربانی رفتار کردن . ۲- ( اسم ) نرمی لطف مهربانی .

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . مداراة ] ۱ - (مص ل . ) با کسی ملایمت و نرمی کردن . ۲ - (اِمص . ) نرمی ، لطف ، مهربانی .

لغت نامه دهخدا

مدارات. [ م َ ] ( ع اِ ) آن دایره های خرد که بر پشت کره یکدیگر را متوازی باشند. ( التفهیم ). ج ِ مدار. رجوع به مَدار شود.
- مدارات روزها ؛ مدارات یومی : دائره هااند موازی مر معدل النهار را به شمال و به جنوب. ( التفهیم از یادداشت مؤلف ). رجوع به مدار شود.
- مدارات عرضی ؛ دائره هااندموازی مر فلک البروج را به شمال و جنوب. ( التفهیم از یادداشت مؤلف ). رجوع به مدار شود.

مدارات. [ م ُ ] ( ع اِمص ) صلح. آشتی. ( غیاث اللغات ). نرمی. رفق. ترفق. ملاینه. لطف. مرافات. مدلات. مداملت. مجاملت. مماشات. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به مدارا شود. || ( مص ) رعایت کردن. ( غیاث اللغات ). نرمی کردن. ( دهار ). مداراة. نرمی کردن.ملاطفت نمودن. به مهربانی رفتار کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مداراة و مدارا شود. || ( اِ ) ج ِ مُدارة. ( اقرب الموارد ). رجوع به مدارة شود.

مداراة. [ م ُ ] ( ع مص ) یکدیگر را دفع کردن. ( منتهی الارب ) ( صراح ) ( زوزنی ). مداراءة. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مدافعة. ( دستورالاخوان ). || خلاف کردن. ( صراح ). خلاف نمودن. ( منتهی الارب ). مداراءة. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مخالفت. ( دستور الاخوان ). || با یکدیگر نرمی کردن. مداراءة. ( منتهی الارب ). نرمی کردن. ( دستورالاخوان ). به نرمی و حسن اخلاق پیش آمدن یکدیگر را. ( منتهی الارب ). مداراءة. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به مدارا و مدارات شود. || عداوت داشتن و نرمی کردن. ( یادداشت مؤلف ). مخانلة. فریب آوردن با کسی. مداراءة. ( دستورالاخوان ). رجوع به مدارات شود.

مدارات . [ م َ ] (ع اِ) آن دایره های خرد که بر پشت کره یکدیگر را متوازی باشند. (التفهیم ). ج ِ مدار. رجوع به مَدار شود.
- مدارات روزها ؛ مدارات یومی : دائره هااند موازی مر معدل النهار را به شمال و به جنوب . (التفهیم از یادداشت مؤلف ). رجوع به مدار شود.
- مدارات عرضی ؛ دائره هااندموازی مر فلک البروج را به شمال و جنوب . (التفهیم از یادداشت مؤلف ). رجوع به مدار شود.


مدارات . [ م ُ ] (ع اِمص ) صلح . آشتی . (غیاث اللغات ). نرمی . رفق . ترفق . ملاینه . لطف . مرافات . مدلات . مداملت . مجاملت . مماشات . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مدارا شود. || (مص ) رعایت کردن . (غیاث اللغات ). نرمی کردن . (دهار). مداراة. نرمی کردن .ملاطفت نمودن . به مهربانی رفتار کردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مداراة و مدارا شود. || (اِ) ج ِ مُدارة. (اقرب الموارد). رجوع به مدارة شود.



کلمات دیگر: