کلمه جو
صفحه اصلی

استصواب


مترادف استصواب : درست انگاری، صلاحدید، صوابدید

برابر پارسی : راهنمایی خواهی

فارسی به انگلیسی

approbation, asking for the right thing to do

approbation


مترادف و متضاد

درست‌انگاری، صلاحدید، صوابدید


فرهنگ فارسی

صواب خواستن، صواب جستن، صواب شمردن، صواب دیدن، راست ودرست پنداشتن ، صوابدید
۱ - ( مصدر ) صواب جستن . ۲ - صواب دیدن راست داشتن درست انگاشتن . ۳ - ( اسم ) صوابدید . جمع : استصوابات .

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص م . ) صوابدید، مصلحت خواهی کردن .

لغت نامه دهخدا

استصواب. [ اِ ت ِص ْ ] ( ع مص ) صواب خواستن. ( منتهی الارب ). صواب جستن. || راست یافتن فعل کسی را. ( منتهی الارب ). || صواب شمردن. ( منتهی الارب ). صواب داشتن. صواب دیدن. صوابدید: و درخواست از وی تا معتمدی از دیوان رسالت با وی نامزد کند که نامه های سلطان نویسد به استصواب وی. ( تاریخ بیهقی ص 528 ).اگر من که صاحبدیوان رسالتم و مخاطبات به استصواب من میرود او را این نبشتمی کس بر من عیب نکردی. ( تاریخ بیهقی ص 397 ). ناچار چون وی مقدم تر بود آنروز در هر بابی سخن میگفت و ما آنرا به استصواب آراسته میداشتیم. ( تاریخ بیهقی ص 334 ). مراد بود که این جمله بمشاهدت و استصواب وی [التونتاش ] باشد. ( تاریخ بیهقی ). نیابت خویش به استصواب رأی سلطان به ابونصربن منصوربن راش داد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 438 ). و کار ایشان بر وفق استصواب رأی مبارک میساخت. ( جهانگشای جوینی ). || صواب آمدن. ( تاج المصادر بیهقی ).

فرهنگ عمید

صوابدید، صلاحدید.

فرهنگ فارسی ساره

راهنمایی خواه



کلمات دیگر: