مترادف خون گریستن : خون گریه کردن، زاریدن
خون گریستن
مترادف خون گریستن : خون گریه کردن، زاریدن
مترادف و متضاد
خون گریه کردن، زاریدن
فرهنگ فارسی
بسیار گریستن بدرد گریستن .
لغت نامه دهخدا
خون گریستن. [ گ ِ ت َ ] ( مص مرکب ) بسیار گریستن. بدرد گریستن. گریستن از روی دردناکی. گریستن بسیارکه بجای اشک انگارند خون از چشم می آید :
شنیدم که می گفت و خون می گریست
که مر خویشتن کرده را چاره نیست.
بر زوال ملک مستعصم امیرالمؤمنین.
شنیدم که می گفت و خون می گریست
که مر خویشتن کرده را چاره نیست.
سعدی ( بوستان ).
آسمان را حق بود گر خون بگریدبر زمین بر زوال ملک مستعصم امیرالمؤمنین.
سعدی.
کلمات دیگر: