کلمه جو
صفحه اصلی

نهفته


مترادف نهفته : پنهان، پوشیده، راز، مختفی، مخفی، مستتر، مستور، مکتوم، ناآشکار، ناپدید، ناپیدا، نهان

متضاد نهفته : آشکار، بارز، پیدا، ظاهر، مرئی، مشهود، هویدا

فارسی به انگلیسی

stash, covert, inmost, inner, latent, occult, subterranean, intangible, sub rosa, secret, silent, stealthy, ulterior, impacted, recessive

hidden, secret


covert, inmost, inner, intangible, latent, sub rosa, occult, secret, silent, stealthy, subterranean, ulterior


فارسی به عربی

مستتر

مترادف و متضاد

latent (صفت)
پنهان، نا پیدا، نهفته، پوشیده، مکنون، در حال کمون

bosomed (صفت)
نهفته، دارای سینه برجسته

cryptographic (صفت)
نهفته، پنهانی

پنهان، پوشیده، راز، مختفی، مخفی، مخفی، مستتر، مستور، مکتوم، ناآشکار، ناپدید، ناپیدا، نهان ≠ آشکار، بارز، پیدا، ظاهر، مرئی، مشهود، هویدا


فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) پوشیده پنهان : (( تا مردسخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد. ) ) ( گلستان . چا.فروغی . بخ . ۲ ) ۱۵ - در پنهانی مخفیانه : (( ترکان خاتون کربوغا را نهفته به اصفهان فرستاد . ) )

فرهنگ معین

(نُ هُ تِ ) (ص مف . ) پنهان ، پوشیده .

لغت نامه دهخدا

نهفته. [ ن ُ / ن ِ / ن َ هَُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ، اِ ) پوشیده. پوشانده :
ز می مست هموار خفته بدی
به دستار چین سرنهفته بدی.
فردوسی.
چاهی است جهان ژاژ و سرنهفته
وز چاه نهفته بتر نباشد.
ناصرخسرو.
|| مخفی. مستور. ناشناخته :
هنر نهفته چوعنقا بماند از آنکه نماند
کسی که بازشناسد همای را از خاد.
ظهیر.
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد.
سعدی.
|| غایب. رو نهفته.رخ نهان کرده :
از خلق نهفته چند باشی
ناسوده نخفته چند باشی.
نظامی.
|| ناپدید. غایب. ناموجود :
نی نی اگر چه معجزه دارم که عاجزم
بخت نهفته را نتوان کرد آشگار.
خاقانی.
ای دل به غم نشین که سلامت نهفته ماند
وی جم به ماتم آی که خاتم پدید نیست.
خاقانی.
|| مکتوم. پنهان. مکتتم. ( یادداشت مؤلف ) :
زبان بربسته بهتر سر نهفته
نماند سر چو شد اسرار گفته.
ناصرخسرو.
گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن
گه سِرّ عشقبازی از بلبلان شنیدن.
حافظ ( دیوان چ قزوینی - غنی ص 270 ).
|| راز. سر. دقیقه. نکته غامضة. امر و مسأله نهانی. ( یادداشت مؤلف ) :
همه خوابها پیش ایشان بگفت
نهفته پدید آورید از نهفت.
فردوسی.
که بگزارد او خواب شاه جهان
نهفته برآرد ز بند نهان.
فردوسی.
سه فرزند را خواند شاه جهان
نهفته برون آورید از نهان.
فردوسی.
هر چه هست از دقیقه های نجوم
یا یکایک نهفته های علوم.
نظامی.
|| مستتر. مضمر :
مادرتو خاک و آسمان پدر تست
در تن خاکی نهفته جان سمائی.
ناصرخسرو.
چو جان در تن خرد در دل نهفته ست
به آمختن ز دل برکن نهنبن.
ناصرخسرو.
|| عفیف. عفیفه. مخدره. ( یادداشت مؤلف ). مستوره. محجوبه : مرد حجام برخاست و چراغ برافروخت... زن را بسلامت دید... و توبه کرد که به گفتار نمام زن پارسا و عیال نهفته خود را نیازارد. ( کلیله و دمنه ). || ( ق ) نهانی. محرمانه. سرّی. مخفیانه :
نهفته بجستی همه رازشان
شنیدی همان نام و آوازشان.
فردوسی.
برفتند کارآگهان ناگهان

نهفته . [ ن ُ / ن ِ / ن َ هَُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ، اِ) پوشیده . پوشانده :
ز می مست هموار خفته بدی
به دستار چین سرنهفته بدی .

فردوسی .


چاهی است جهان ژاژ و سرنهفته
وز چاه نهفته بتر نباشد.

ناصرخسرو.


|| مخفی . مستور. ناشناخته :
هنر نهفته چوعنقا بماند از آنکه نماند
کسی که بازشناسد همای را از خاد.

ظهیر.


تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد.

سعدی .


|| غایب . رو نهفته .رخ نهان کرده :
از خلق نهفته چند باشی
ناسوده نخفته چند باشی .

نظامی .


|| ناپدید. غایب . ناموجود :
نی نی اگر چه معجزه دارم که عاجزم
بخت نهفته را نتوان کرد آشگار.

خاقانی .


ای دل به غم نشین که سلامت نهفته ماند
وی جم به ماتم آی که خاتم پدید نیست .

خاقانی .


|| مکتوم . پنهان . مکتتم . (یادداشت مؤلف ) :
زبان بربسته بهتر سر نهفته
نماند سر چو شد اسرار گفته .

ناصرخسرو.


گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن
گه سِرّ عشقبازی از بلبلان شنیدن .

حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص 270).


|| راز. سر. دقیقه . نکته ٔ غامضة. امر و مسأله ٔ نهانی . (یادداشت مؤلف ) :
همه خوابها پیش ایشان بگفت
نهفته پدید آورید از نهفت .

فردوسی .


که بگزارد او خواب شاه جهان
نهفته برآرد ز بند نهان .

فردوسی .


سه فرزند را خواند شاه جهان
نهفته برون آورید از نهان .

فردوسی .


هر چه هست از دقیقه های نجوم
یا یکایک نهفته های علوم .

نظامی .


|| مستتر. مضمر :
مادرتو خاک و آسمان پدر تست
در تن خاکی نهفته جان سمائی .

ناصرخسرو.


چو جان در تن خرد در دل نهفته ست
به آمختن ز دل برکن نهنبن .

ناصرخسرو.


|| عفیف . عفیفه . مخدره . (یادداشت مؤلف ). مستوره . محجوبه : مرد حجام برخاست و چراغ برافروخت ... زن را بسلامت دید... و توبه کرد که به گفتار نمام زن پارسا و عیال نهفته ٔ خود را نیازارد. (کلیله و دمنه ). || (ق ) نهانی . محرمانه . سرّی . مخفیانه :
نهفته بجستی همه رازشان
شنیدی همان نام و آوازشان .

فردوسی .


برفتند کارآگهان ناگهان
نهفته بجستند کار جهان .

فردوسی .


سر و تن بشستی نهفته به باغ
پرستنده با او نبردی چراغ .

فردوسی .


همان بهتر که با آن ماه دلدار
نهفته دوستی ورزم پری وار.

نظامی .


- نهفته داشتن ؛ مخفی کردن . پوشیدن . (یادداشت مؤلف ) :
بگشای راز عشق و نهفته مدار عشق
از می چه فایده ست به زیر نهنبنا.

کسائی .


بر این جمله یکچند بگذاشتم
سخن را نهفته همی داشتم .

فردوسی .



فرهنگ عمید

۱. پوشیده، پنهان.
۲. (قید ) [قدیمی] مخفیانه.
۳. [قدیمی] ناشناخته.
۴. (اسم ) [قدیمی] راز.
۵. (صفت ) [قدیمی] غایب.

پیشنهاد کاربران

بالقوه


کلمات دیگر: