استمداد. [ اِ ت ِ] ( ع مص ) یاری خواستن. ( منتهی الارب ). مدد خواستن. ( زوزنی ). یاری جستن. یاوری خواستن. بمدد طلبیدن. استعانت. اعانت جستن : مدّت مجاهدت دراز کشید واهبت و سازی که داشتیم نمانده و راه استمداد و طلب زاد بسته بود و مدتها در مضایق آن شدت و مغالق آن کربت بماندیم. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 26 ). الیسع چون بجانب قهستان رسید رحل و ثقل بخوس بگذاشت و بر امید استمداد به بخارا رفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 291 ).
- استمداد کردن ؛ استعانت. مدد خواستن. یاری خواستن :
این غزل را پیش ازین هرچند انشا کرده بود
صائب از روح فغانی دیگر استمداد کرد.
صائب.
|| سیاهی گرفتن از دوات. ( منتهی الارب ).