کلمه جو
صفحه اصلی

محک زدن


مترادف محک زدن : آزمودن، در بوته آزمایش قرار دادن، عیارسنجی کردن

فارسی به انگلیسی

assayer, to test

to test


assayer


فارسی به عربی

اختبار , تجربة

مترادف و متضاد

test (فعل)
ازمایش کردن، محک زدن، ازمودن، عیار گرفتن، امتحان کردن، ازمودن کردن

assay (فعل)
ازمایش کردن، سنجیدن، محک زدن، کوشش کردن، چشیدن، تحقیق کردن، ازمودن، عیارگیری کردن، عیار گرفتن، باز جویی کردن

آزمودن، در بوته آزمایش قرار دادن


عیارسنجی کردن


۱. آزمودن، در بوته آزمایش قرار دادن
۲. عیارسنجی کردن


فرهنگ فارسی

آزمودن و امتحان کردن

لغت نامه دهخدا

محک زدن. [ م ِ ح َک ک زَ دَ ] ( مص مرکب ) آزمودن و امتحان کردن. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ) :
همت من عیار ناکس و کس
دید چون بر محک معنی زد.
خاقانی.


کلمات دیگر: