مترادف بسنده کار : قانع، راضی، خشنود
بسنده کار
مترادف بسنده کار : قانع، راضی، خشنود
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱- راضی شده خشنود شده. ۲- قانع.
لغت نامه دهخدا
بسنده کار. [ ب َ س َ دَ / دِ] ( ص مرکب ) راضی شده و خشنودشده. ( ناظم الاطباء ). حَسیب. ( السامی فی الاسامی ) ( مهذب الاسماء ). || کافی. ( محمدبن عمر ). || قانع :
کس جاه او نجوید و هرکو بزرگتر
دارد بجاه خدمت او دل بسنده کار .
کس جاه او نجوید و هرکو بزرگتر
دارد بجاه خدمت او دل بسنده کار .
فرخی.
اگر خواهی بی رنج توانگر باشی بسنده کار باش. ( منسوب به نوشیروان ، از فارسنامه ).کلمات دیگر: