کلمه جو
صفحه اصلی

بقال


مترادف بقال : خواربار فروش، سقطفروش

برابر پارسی : خواربار فروش، بنکدار

فارسی به انگلیسی

grocer

فارسی به عربی

بقال

عربی به فارسی

سبزي فروش , ميوه فروش , عطار , بقال , خواربار فروش


مترادف و متضاد

grocer (اسم)
عطار، بقال، خواربار فروش

خواربار فروش، سقطفروش


فرهنگ فارسی

خواربارفروش، کسی که میوه وبقول میفروشد
( صفتاسم )فروشند. ماکولات از قبیل غله و بقولات و ماست و پنیر و روغن و کشک و عسل شیره و سرکه و آبغوره و خرما و دیگر میوهها خوار بار فروش . توضیح در کتب لغت بمعنی سبزی فروش است و خوارو بار فروش را در عربی ( بدال ) گویند .
محمد بن ابوالقاسم

فرهنگ معین

(بَ قّ ) [ ع . ] (ص . اِ. ) خواربارفروش .

لغت نامه دهخدا

بقال. [ ب َق ْ قا ] ( ع اِ ) تره فروش و بمعنی غله فروش ، لغت عامی است و صحیح بدّال است. ( ناظم الاطباء ). تره و سبزی فروش. ( فرهنگ نظام ). فروشنده سبزیها. ( از اقرب الموارد ). در هندوستان به معنی غله فروش بسیار مستعمل شده است و به این معنی بدّال صحیح باشد و نزد اهل زبان بقال به معنی تره فروش است چه بَقْل ْ تره را گویند. ( غیاث ). تره فروش. ( مؤید الفضلاء ) :
آنرا که به بیهوده سخن شاد شود جانش
بفروش به یک دسته خس و تره بقالی.
ناصرخسرو.
|| در هندوستان بمعنی غله فروش شهرت دارد لیکن بدین معنی صحیح بدّال است و فارسیان به کسی که میوه مثل به وانار و گردکان و پنیر فروشد استعمال نمایند و از این بیت مولوی معنوی معنی عطار مستفاد میشود :
بود بقالی و او را طوطیی
خوشنوا و سبز و گویا طوطیی.
( از آنندراج ).
بمعنی خواربارفروش استعمال میشود ولی در کتب لغت بمعنی سبزی فروش است و خواربار فروش را بدال گویند. پطرس بستانی در محیط المحیط گوید: البقال بیاع البقول و العامه تطلقه علی بیاع الاطعمة و الصحیح انه البدال. ( از نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 2 ). مأکولات فروش از قبیل غله و بقولات و ماست و پنیر و روغن و کشک و عسل و شیره و سرکه و آبغوره و خرما و سایر میوجات. ( ناظم الاطباء ). مأکولات فروش تحریف بدال است و عامه تغیر داده اند. ( از منتهی الارب ). کاله فروش. ( زمخشری ) : مثل بقال هرزه بیل. ( سفرنامه ناصرخسرو ). دکانداری که لبنیات و بعضی حبوبات و میوجات خشک و تر وغیر آنها میفروشد: من از بقال در خانه ام ماست خریدم. ( فرهنگ نظام ) : و حالی وعایی که داشت پر کرده و در شهر آورد و بر بقالی عرضه کرده. ( سندبادنامه ص 201 ).
چشم ادب بر سر ره داشتی
کلبه بقال نگه داشتی.
نظامی.
بزارید وقتی زنی پیش شوی
که دیگر مخر نان ز بقال کوی.
سعدی ( بوستان ).
ز بقال آن کوی چیزی خرید
از آن چیز بیچاره خیری ندید.
سعدی ( بوستان ).
گفت نفس را بطعام وعده دادن بنزد من آسان تر است که بقال را به درم. ( گلستان ).
چه گویم ز بقال صاحب جمال
از آن خط سبز و از آن رنگ آل
اسیران بر اطرافش از شهر و ده
نمدپوش از گرد کلفت چو به.
از آن بیمروت دلی پر گله
چو انگور شد خوشه آبله

بقال . [ ب َ ق قا ] (اِخ ) محمدبن ابوالقاسم . رجوع به بقالی شود.


بقال . [ ب َق ْ قا ] (اِخ ) رجوع به ابوالمعالی البقال شود.


بقال . [ ب َق ْ قا ] (ع اِ) تره فروش و بمعنی غله فروش ، لغت عامی است و صحیح بدّال است . (ناظم الاطباء). تره و سبزی فروش . (فرهنگ نظام ). فروشنده ٔ سبزیها. (از اقرب الموارد). در هندوستان به معنی غله فروش بسیار مستعمل شده است و به این معنی بدّال صحیح باشد و نزد اهل زبان بقال به معنی تره فروش است چه بَقْل ْ تره را گویند. (غیاث ). تره فروش . (مؤید الفضلاء) :
آنرا که به بیهوده سخن شاد شود جانش
بفروش به یک دسته خس و تره ٔ بقالی .

ناصرخسرو.


|| در هندوستان بمعنی غله فروش شهرت دارد لیکن بدین معنی صحیح بدّال است و فارسیان به کسی که میوه مثل به وانار و گردکان و پنیر فروشد استعمال نمایند و از این بیت مولوی معنوی معنی عطار مستفاد میشود :
بود بقالی و او را طوطیی
خوشنوا و سبز و گویا طوطیی .

(از آنندراج ).


بمعنی خواربارفروش استعمال میشود ولی در کتب لغت بمعنی سبزی فروش است و خواربار فروش را بدال گویند. پطرس بستانی در محیط المحیط گوید: البقال بیاع البقول و العامه تطلقه علی بیاع الاطعمة و الصحیح انه البدال . (از نشریه دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره ٔ 2). مأکولات فروش از قبیل غله و بقولات و ماست و پنیر و روغن و کشک و عسل و شیره و سرکه و آبغوره و خرما و سایر میوجات . (ناظم الاطباء). مأکولات فروش تحریف بدال است و عامه تغیر داده اند. (از منتهی الارب ). کاله فروش . (زمخشری ) : مثل بقال هرزه بیل . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو). دکانداری که لبنیات و بعضی حبوبات و میوجات خشک و تر وغیر آنها میفروشد: من از بقال در خانه ام ماست خریدم . (فرهنگ نظام ) : و حالی وعایی که داشت پر کرده و در شهر آورد و بر بقالی عرضه کرده . (سندبادنامه ص 201).
چشم ادب بر سر ره داشتی
کلبه ٔ بقال نگه داشتی .

نظامی .


بزارید وقتی زنی پیش شوی
که دیگر مخر نان ز بقال کوی .

سعدی (بوستان ).


ز بقال آن کوی چیزی خرید
از آن چیز بیچاره خیری ندید.

سعدی (بوستان ).


گفت نفس را بطعام وعده دادن بنزد من آسان تر است که بقال را به درم . (گلستان ).
چه گویم ز بقال صاحب جمال
از آن خط سبز و از آن رنگ آل
اسیران بر اطرافش از شهر و ده
نمدپوش از گرد کلفت چو به .
از آن بیمروت دلی پر گله
چو انگور شد خوشه ٔ آبله
ز مژگان شوخش دل مرد پیر
زسوراخ غربال خون چون پنیر.

وحید (از آنندراج ).


به بقال میزان دین درخور است
که از من و سلوی دکانش پر است .

طغرا (از آنندراج ).


- بقال و چغال ؛ از اتباع است .

فرهنگ عمید

خواربارفروش.

دانشنامه عمومی

بقال روستایی در دهستان زهان بخش زهان شهرستان زیرکوه استان خراسان جنوبی ایران است. بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۰ جمعیت این روستا ۲۰۰ نفر (در ۴۹ خانوار) بوده است.

گویش اصفهانی

تکیه ای: dokkundâr
طاری: baqqâl
طامه ای: dokkundâr
طرقی: baqqâl/dokkundâr
کشه ای: dokundâr
نطنزی: baqqâl


پیشنهاد کاربران

بقال باشی ( گویش تهرانی )


کلمات دیگر: