کلمه جو
صفحه اصلی

بشره


مترادف بشره : پوست، جلد، غشا، چهره، رخ، روی، صورت

فارسی به انگلیسی

complexion, cuticle, bark

complexion, cuticle


cuticle


فارسی به عربی

طبیعة , لون

مترادف و متضاد

color (اسم)
رنگ، فام، بشره

colour (اسم)
فام، بشره

epidermis (اسم)
جلد، بشره، پوست برونی، روپوست

cuticle (اسم)
بشره، پوست، پوشش شاخی، پوشش مو، پوستک

complexion (اسم)
رنگ، بشره، رنگ چهره، رنگ زدن، چرده

پوست، جلد


غشا


چهره، رخ، روی، صورت


۱. پوست، جلد
۲. غشا
۳. چهره، رخ، روی، صورت


فرهنگ فارسی

ظاهرپوست بدن، روی پوست بدن، روی، چهره
( اسم ) ۱- خارجی ترین قسمت پوست گیاهان رو پوست اندامهای گیاهی که بافت مشخصی را تشکیل میدهد و سلولهایش ممکنست کوتینی و یا چوب پنبه یی شوند . ۲- قسمت سطحی پوست بدن جانوران و انسان که سلولهایش شاخی شده اند . یا بشر. غشائ مخاطی . بافت پوششی ۳- روی چهره صورت .
نام محلی در ناحیه دلای. اندلس ٠ در این ناحیه عود النجوج یافت میشود که از حیث عطر کمتر از عود هندی نیست ٠

فرهنگ معین

(بَ شَ رِ ) [ ع . بشرة ] ( اِ. ) ۱ - بیرونی ترین بخش پوست گیاهان . ۲ - بخش سطحی پوست بدن جانوران و انسان .

لغت نامه دهخدا

( بشرة ) بشرة. [ ب َ ش َ رَ ] ( ع مص ) روی پوست برداشتن.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به بَشر شود. || بریدن موی بروت تا آنکه بشره ظاهر گردد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || خوردن ملخ همه رستنی زمین را. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || جماع کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

بشرة. [ ب َ ش َ رَ ] ( ع اِ ) یکی بشر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به بشر شود. || ظاهر پوست. ج ، بَشَر ( از اقرب الموارد ).
- بشرة الارض ؛ روییدگی زمین ، گویند: ما احسن بشرتها. ( از منتهی الارب ). ظاهر گیاه که از زمین بدر آمده باشد. ( آنندراج ).

بشرة. [ ب ِ رَ ] ( اِخ ) نام جاریه عون بن عبداﷲ. ( منتهی الارب ). نام جاریه ای. ( ناظم الاطباء ) .

بشرة. [ ب ِ رَ ] ( اِخ ) نام اسب ماویةبن قیس. ( منتهی الارب ). نام اسبی. ( ناظم الاطباء ) .

بشرة. [ ] ( اِخ ) نام قصبه ناحیه ای از جبل لبنان مشتمل بر 9 پارچه قریه. ( از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ).

بشرة. [ ] ( اِخ ) نام محلی در ناحیه دلایه اندلس . در این ناحیه عودالنجوج یافت میشود که از حیث عطر کمتر از عود هندی نیست. ( از الحلل السندسیة ج 1 ص 179 ).
بشره. [ ب َ ش َ رَ / رِ ] ( از ع ، اِ ) روی پوست آدمی و جز آن. ( ناظم الاطباء ). ظاهر پوست آدمی. ( غیاث ). ظاهر پوست مردم. ( مهذب الاسماء ) ( دزی ج 1ص 88 ). بیرون پوست مردم و آنچه ظاهر شده باشد. ( مؤید الفضلاء ). ظاهر پوست آدمی و حیوانات. ( آنندراج ). ظاهر جلد انسان. ( المرصع ). || قشر بیرونی پوست. و قشر درونی را ادمه گویند. ( ناظم الاطباء ). بیرون پوست. ( السامی فی الاسامی ). در تداول تشریح چنانکه میرزا علی آرد: بشره مرکب از دو طبقه است یکی سطحی که بشره حقیقی است و دیگری غائر که جسم مخاطی مالپیکی است. بشره طبقه قرنی بدون حسی است که کاملاً مهندم بر جسم حلیمی و دارای دو سطح است : اول سطح خارجی آنرا شکنجها و شیاره هایی که ذکر شده ثقبه های وسیعی است که معبر موهها و فوهات جرابهای دهنی و مجاری عرقند. دویم سطح داخلی که بسطح حلمی ادمه ملاصق و بواسطه خانه خانه های صغار زیادی که حلیمه ها در آنها مستقر و مثل غلافی آنها را احاطه نموده اند حفر شده است. گاهی دو حلیمه در یک لوله بشره جمع میشوند از سطح داخل بشره و از فزونیهایی که در کنارهای سنخها حاصل شده اند استطالهای شعریه بسیار دقیقی خارج میشوند که همان مجاری مخرجه غدد حامل عرقند که در خارج بشره باز میشوند استطالهای دیگر از آن خارج شده بمجاری مخرجه غدد دهنیه و بجرابهای شعریه میروند بقسمی که بهر سو یک غلاف بشره احاطه مینماید. بالجمله در مجاری غدد عرقیه ورقه بشره بسیار نازک میشود. ( از تشریح میرزا علی ). و رجوع به ص 691 به بعد همین کتاب شود. || در فارسی اغلب بر ظاهر پوست چهره و خود روی و گونه ها اطلاق شود : و کسری را بمشاهدات اثر رنجی که در بشره برزویه هرچند پیداتر بود رقتی عظیم آمد. ( کلیله و دمنه ). که اثر تغیر در هیأت و بشره همایون توان دید. ( سندبادنامه ص 222 ). و آثار تغیر و تفکر در بشره میمون که صحیفه اقبال و دیباچه جلال است مشاهده میتوان کرد. ( سندبادنامه ص 38 ). از آنجا که حس بشریت است با حسن بشره او میلی بود. ( گلستان ).

بشرة. [ ] (اِخ ) نام قصبه ٔ ناحیه ای از جبل لبنان مشتمل بر 9 پارچه قریه . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2).


بشرة. [ ] (اِخ ) نام محلی در ناحیه دلایه ٔ اندلس . در این ناحیه عودالنجوج یافت میشود که از حیث عطر کمتر از عود هندی نیست . (از الحلل السندسیة ج 1 ص 179).


بشرة. [ ب َ ش َ رَ ] (ع اِ) یکی بشر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به بشر شود. || ظاهر پوست . ج ، بَشَر (از اقرب الموارد).
- بشرة الارض ؛ روییدگی زمین ، گویند: ما احسن بشرتها. (از منتهی الارب ). ظاهر گیاه که از زمین بدر آمده باشد. (آنندراج ).


بشرة. [ ب َ ش َ رَ ] (ع مص ) روی پوست برداشتن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به بَشر شود. || بریدن موی بروت تا آنکه بشره ظاهر گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خوردن ملخ همه ٔ رستنی زمین را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جماع کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


بشرة. [ ب ِ رَ ] (اِخ ) نام اسب ماویةبن قیس . (منتهی الارب ). نام اسبی . (ناظم الاطباء) .


بشرة. [ ب ِ رَ ] (اِخ ) نام جاریه ٔ عون بن عبداﷲ. (منتهی الارب ). نام جاریه ای . (ناظم الاطباء) .


بشره . [ ب َ ش َ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) روی پوست آدمی و جز آن . (ناظم الاطباء). ظاهر پوست آدمی . (غیاث ). ظاهر پوست مردم . (مهذب الاسماء) (دزی ج 1ص 88). بیرون پوست مردم و آنچه ظاهر شده باشد. (مؤید الفضلاء). ظاهر پوست آدمی و حیوانات . (آنندراج ). ظاهر جلد انسان . (المرصع). || قشر بیرونی پوست . و قشر درونی را ادمه گویند. (ناظم الاطباء). بیرون پوست . (السامی فی الاسامی ). در تداول تشریح چنانکه میرزا علی آرد: بشره مرکب از دو طبقه است یکی سطحی که بشره ٔ حقیقی است و دیگری غائر که جسم مخاطی مالپیکی است . بشره طبقه ٔ قرنی بدون حسی است که کاملاً مهندم بر جسم حلیمی و دارای دو سطح است : اول سطح خارجی آنرا شکنجها و شیاره هایی که ذکر شده ثقبه های وسیعی است که معبر موهها و فوهات جرابهای دهنی و مجاری عرقند. دویم سطح داخلی که بسطح حلمی ادمه ملاصق و بواسطه ٔ خانه خانه های صغار زیادی که حلیمه ها در آنها مستقر و مثل غلافی آنها را احاطه نموده اند حفر شده است . گاهی دو حلیمه در یک لوله ٔ بشره جمع میشوند از سطح داخل بشره و از فزونیهایی که در کنارهای سنخها حاصل شده اند استطالهای شعریه ٔ بسیار دقیقی خارج میشوند که همان مجاری مخرجه ٔ غدد حامل عرقند که در خارج بشره باز میشوند استطالهای دیگر از آن خارج شده بمجاری مخرجه ٔ غدد دهنیه و بجرابهای شعریه میروند بقسمی که بهر سو یک غلاف بشره احاطه مینماید. بالجمله در مجاری غدد عرقیه ورقه ٔ بشره بسیار نازک میشود. (از تشریح میرزا علی ). و رجوع به ص 691 به بعد همین کتاب شود. || در فارسی اغلب بر ظاهر پوست چهره و خود روی و گونه ها اطلاق شود : و کسری را بمشاهدات اثر رنجی که در بشره ٔ برزویه هرچند پیداتر بود رقتی عظیم آمد. (کلیله و دمنه ). که اثر تغیر در هیأت و بشره ٔ همایون توان دید. (سندبادنامه ص 222). و آثار تغیر و تفکر در بشره ٔ میمون که صحیفه ٔ اقبال و دیباچه ٔ جلال است مشاهده میتوان کرد. (سندبادنامه ص 38). از آنجا که حس بشریت است با حسن بشره ٔ او میلی بود. (گلستان ).


فرهنگ عمید

۱. ظاهر پوست بدن، روی پوست بدن انسان.
۲. روی، چهره.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:پوست

پیشنهاد کاربران

بیرون پوست

بشره : [اصطلاح صنعت چوب] عبارتست از پوست بیرونی ساقه یکساله گیاهان چوبی .


کلمات دیگر: