تقاعد. [ ت َ ع ُ ] ( ع مص ) نرساندن حق کسی به او. و به این معنی با«ب » متعدی میشود. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ). || بازایستادن. ( دهار ). از کردن کاری بازنشستن و از کاری بازماندن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). اکراه و درنگی. و سستی و کاهلی و تغافل و توقف از کاری. ( ناظم الاطباء ) : دمنه از زیارت شیر تقاعد نمود. ( کلیله و دمنه ). و گردتخلف و تقاعد برآمد. ( کلیله و دمنه ). از خدمت و دیدار او [شیر] تقاعد نمود. ( کلیله و دمنه ). ابوعلی از جفای برادر و تقاعد او از نصرت و معاونت در چنان وقت دل شکسته شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 146 ). معاذیر نامقبول و علتهای معلول در میان نهاد و رای تقاعد و تکاسل پیش گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 341 ). امرا چون این اندیشه بشنیدند هرکس تقاعد نمودندو متوحش گشتند. ( جهانگشای جوینی ). تقصیر و تقاعدی که در مواظبت خدمت بارگاه خداوندی می رود. ( گلستان ).
نیست دشمن را تقاعد، جز که از بی قوتی
هست مستوری مریم از چه از بی چادری.
سلمان ساوجی.
|| بازنشستن. بازنشستگی. رجوع به بازنشستگی شود.