کلمه جو
صفحه اصلی

اسفل


مترادف اسفل : بن، ته، زیرین، زیرتر، فرودتر

متضاد اسفل : اعلی

فارسی به انگلیسی

nether, lower or lowest, inferior

جمع : اسافل


lower or lowest, inferior


nether


عربی به فارسی

پر دراوردن جوجه پرندگان , پرهاي ريزي که براي متکا بکار ميرود , کرک , کرک صورت پايين , سوي پايين , بطرف پايين , زير , بزير , دلتنگ , غمگين , پيش قسط


مترادف و متضاد

nethermost (صفت)
پست ترین، پایین ترین، اسفل، زیر ترین

lowest (صفت)
پایین ترین، اسفل، خیلی پست تر

lowermost (صفت)
پایین ترین، اسفل، خیلی پست تر

بن، ته، زیرین، زیرتر، فرودتر ≠ اعلی


فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) فرودتر زیرین زیرتر مقابل اعلی . ۲ - فرود فرودین زیر زیرین پایین . ۳ - ته تک بن . ۴ - مقعد دبر . جمع : اسافل اسفلون اسفلین . یا اسفل درجات . فروترین پایه ها. یا اسفل سافلین یا علم اسفل . فلسف. طبیعی حکمتی که از طبیعت بحث میکند .
دهی در شهرستان جهرم

فرهنگ معین

(اَ فَ ) [ ع . ] ۱ - (ص تف . ) پایین تر، زیرتر. ۲ - مقعد، دبر. ج . اسافل .

لغت نامه دهخدا

اسفل . [ اَ ف َ ](ع ن تف ) نعت تفضیلی از سافل . زیرتر. (غیاث ). بزیرتر. پست تر. (غیاث ). فروتر. (مهذب الاسماء). فرودتر. پائین تر. (غیاث ). مقابل اعلی . ج ، اسفلون (مهذب الاسماء)،اسافل . || (ص ) فرود. فرودین . زیر. زیرین .پایین . مقابل اعلی : فک اسفل ، زند اسفل :
همچو قندیل معلّق در هوا
نی بر اسفل میرود نی بر علا.

مولوی .


|| (اِ) ته . تک . بُن . || اِسْت . مقعد. دبر : و ینفع [ البنفسج ] من وجع الاسفل و شقاقه و اورامه . (ابن البیطار).
- اسفل بطن ؛ خَثلَة (مابین سُرّه و عانة).
- اسفل درجه ؛ حدّاقل . کمینه .
- اسفل سافلین . رجوع به اسفل سافلین شود.
- علم اسفل ؛ فلسفه ٔ طبیعیّة. علم اسفل عبارتست از حکمت طبیعی . (کشاف اصطلاحات الفنون ).

اسفل. [ اَ ف َ ]( ع ن تف ) نعت تفضیلی از سافل. زیرتر. ( غیاث ). بزیرتر. پست تر. ( غیاث ). فروتر. ( مهذب الاسماء ). فرودتر. پائین تر. ( غیاث ). مقابل اعلی. ج ، اسفلون ( مهذب الاسماء )،اسافل. || ( ص ) فرود. فرودین. زیر. زیرین.پایین. مقابل اعلی : فک اسفل ، زند اسفل :
همچو قندیل معلّق در هوا
نی بر اسفل میرود نی بر علا.
مولوی.
|| ( اِ ) ته. تک. بُن. || اِسْت. مقعد. دبر : و ینفع [ البنفسج ] من وجع الاسفل و شقاقه و اورامه. ( ابن البیطار ).
- اسفل بطن ؛ خَثلَة ( مابین سُرّه و عانة ).
- اسفل درجه ؛ حدّاقل. کمینه .
- اسفل سافلین . رجوع به اسفل سافلین شود.
- علم اسفل ؛ فلسفه طبیعیّة. علم اسفل عبارتست از حکمت طبیعی. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).

اسفل. [ اِ ف َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان سیمکان شهرستان جهرم واقع در 56 هزارگزی باختری کلاکلی کنار راه فرعی جهرم به میمند. دامنه ، گرمسیر و مالاریائی. سکنه 224 تن. آب آنجا از چشمه. محصول آن غلات ، برنج ، خرما، مرکبات. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی زنان گلیم بافی است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).

اسفل . [ اِ ف َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سیمکان شهرستان جهرم واقع در 56 هزارگزی باختری کلاکلی کنار راه فرعی جهرم به میمند. دامنه ، گرمسیر و مالاریائی . سکنه 224 تن . آب آنجا از چشمه . محصول آن غلات ، برنج ، خرما، مرکبات . شغل اهالی زراعت . صنایع دستی زنان گلیم بافی است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).


فرهنگ عمید

پایین تر، پست تر، زیرتر.

دانشنامه عمومی

اسفل، روستایی از توابع بخش سیمکان شهرستان جهرم در استان فارس ایران است.
این روستا در دهستان پل به بالا قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۵۲۶ نفر (۱۲۸خانوار) بوده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَسْفَلَ: پایینتر-پایینترین
معنی عُدْوَةِ: طرف بلند بیابان - دامنه - مکان مرتفع (منظور در عبارت "إِذْ أَنتُم بِـﭑلْعُدْوَةِ ﭐلدُّنْیَا وَهُم بِـﭑلْعُدْوَةِ ﭐلْقُصْوَیٰ وَﭐلرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنکُمْ " این است که از لحاظ ارتفاع قرار گرفتن در دامنه ،شما در بین لشکر دشمن و کاروان تجاری آنها بودید ...
ریشه کلمه:
سفل (۱۰ بار)


کلمات دیگر: