کلمه جو
صفحه اصلی

تعمق


مترادف تعمق : استقصا، بررسی، تأمل، تتبع، تحقیق، تدقیق، تفکر، ژرف اندیشی، غور، غوص، ژرف اندیشیدن، غور کردن، فرورفتن، غوض رفتن

برابر پارسی : ژرف نگری، باریک بینی

فارسی به انگلیسی

deep thinking, penetration, calculation, consideration, contemplation, deliberation, meditation, ruminnation

deep thinking


calculation, consideration, contemplation, deliberation, meditation, ruminnation


مترادف و متضاد

contemplation (اسم)
تامل، مراقبت، غور، تفکر، تعمق، خلسه

meditation (اسم)
اندیشه، خیال، مراقبت، تفکر، تعمق، عبادت

استقصا، بررسی، تامل، تتبع، تحقیق، تدقیق، تفکر، ژرف‌اندیشی، غور


غوص


ژرف اندیشیدن، غور کردن


فرورفتن


غوض رفتن


۱. استقصا، بررسی، تامل، تتبع، تحقیق، تدقیق، تفکر، ژرفاندیشی، غور،
۲. غوص
۳. ژرف اندیشیدن، غور کردن
۴. فرورفتن
۵. غوض رفتن


فرهنگ فارسی

۱ -( مصدر ) دور رفتن فرو رفتن ژرف اندیشیدن غور کردن . ۲ - ( اسم ) ژرف اندیشی . جمع : تعمقات .

فرهنگ معین

(تَ عَ مُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ژرف اندیشیدن .

لغت نامه دهخدا

تعمق. [ ت َ ع َم ْ م ُ ] ( ع مص ) دور درشدن. ( تاج المصادر بیهقی ). دور درشدن در چیزی. ( زوزنی ). دور اندیشیدن در سخن و در کار و به مغ سخن رسیدن. یقال : تعمق فی الکلام ؛ ای تنطع و کذا تعمق فی لباسه اذا تنوق و استقصی. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). غور کردن و به کنه چیزی رسیدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). تنطع در سخن. ( از اقرب الموارد ). غوررسی و دوراندیشی و فراست وزیرکی. ( ناظم الاطباء ). ژرف اندیشی. ژرف بینی. ژرف نگری. به ژرفی دیدن در.... ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ عمید

۱. دوراندیشی کردن.
۲. کنجکاوی و دقت بسیار کردن در امری، غور کردن.

فرهنگ فارسی ساره

ژرف نگر


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تعمق یعنی بسیار دقّت کردن. از آن به مناسبت در باب طهارت سخن رفته است. تعمّق در وضو یعنی دقّت بیش از حد متعارف در آن، در روایتی مورد نهی قرار گرفته و مکروه است.
۱. ↑ کشف الغطاء ج۲، ص۹۸.

منبع
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام ج۲،ص۵۴۲.
...

پیشنهاد کاربران

نکته سنج ، تیز بین ، ریز بین ، هشیار ، با دقت

با دقت فکر کردن

نظر کردن: تا عاقلان در اعجاز کتاب نظر کنند. ( سندبادنامه ص 3 ) .
دگر باره چو شیرین دیده برکرد
در آن تمثال روحانی نظر کرد.
نظامی.

توی کوک کسی یا چیزی رفتن ؛ او را انتقاد کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . درباره ٔ کسی یا چیزی دقت کردن و او را تحت نظر قراردادن یا درباره اش به تفکر و تعمق پرداختن. ( فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ) .


کلمات دیگر: