کلمه جو
صفحه اصلی

کوک کردن

فارسی به انگلیسی

attune, key, wind, to tune, to make nervous

to tune, to make nervous


attune, key, wind


فارسی به عربی

لحن
( کوک کردن(ساعت و غیره ) ) ریح

لحن


مترادف و متضاد

tune (فعل)
وفق دادن، میزان کردن، کوک کردن، ساز زدن

wind (فعل)
پیچاندن، پیچیدن، کوک کردن، حلقه زدن، چرخاندن، از نفس افتادن، بادخورده کردن، در معرض باد گذاردن، از نفس انداختن، انحناء یافتن

crank (فعل)
خم کردن، کوک کردن، دسته دار شدن

key (فعل)
کوک کردن، کلید کردن، کلید بستن، با اچار بستن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - آهنگ دادن ساز ها میزان کردن آلات موسیقی . ۲ - منظم کردن حرکات دستگاه ساعت بوسیل. پیچاندن فنر مخصوص . ۳ - بانگ زدن ( در زبان هروی مستعمل بود ) : وی میگفتی که بخیابان هری کوک کنم یعنی بانگ زنم ... . ۴ - متغیر ساختن عصبانی کردن . ۵ - تحریک کردن وادار کردن بعملی : او را کوک کردند برود کشتی بگیرد . ۶ - بر سر حرف آوردن .

تنظیم زیروبمی یک‌ساز


فرهنگ معین

(کَ دَ ) (مص م . ) ۱ - هماهنگ کردن سازها و آوازها. ۲ - (عا. ) تحریک کردن ، برانگیختن .

لغت نامه دهخدا

کوک کردن. [ کو ک َ دَ ] ( مص مرکب ) به معنی موافق ساختن است اعم از ساز و آواز و غیره. ( برهان ). موافق کردن ساز و موافق کردن آواز. ( آنندراج ) ( غیاث ). هماهنگ کردن و موافق ساختن سازها و آوازها. ( ناظم الاطباء ). آهنگ دادن سازها. میزان کردن آلات موسیقی. ( از فرهنگ فارسی معین ). ساز کردن اوتار رود جامگان. راست کردن مغنی تار ساز را تا بنوازد. ساز کردن چنانکه آلتی از آلات موسیقی را. بِظّ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || راه انداختن ساعت و پیچ دادن فنر آن. ( ناظم الاطباء ). منظم کردن حرکات دستگاه ساعت به وسیله ٔپیچاندن فنر مخصوص. ( فرهنگ فارسی معین ). جمع کردن فنر وسایل کوکی بوسیله کلید برای کار کردن آن. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ). پیچاندن دسته ساعت یا گرامافون و امثال آن تا فنر آن به حد کفایت بپیچد. پیچاندن کلید ماشین فنرداری به حد لزوم ، چون : ساعت و گرامافون. پیچانیدن کلید ساعت و امثال آن تا فنر گرد شود و گاه باز شدن ، ساعت و مثل او به کار افتد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || مطابق کردن آسمان سنج یعنی ساعت را با ساعت دیگر نیز کوک کردن گویند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || بخیه دو را دور زدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). کوک زدن. رجوع به کوک زدن شود. || بانگ زدن ( در زبان هروی مستعمل بود ). ( از فرهنگ فارسی معین ) : وی می گفتی که به خیابان هری کوک کنم یعنی بانگ زنم... ( نفحات الانس جامی از فرهنگ فارسی معین ). || در تداول عامه ، متغیر ساختن. عصبانی کردن. ( از فرهنگ فارسی معین ). به خشم داشتن. به خشم آوردن. به عمد کسی را به خشم آوردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). عصبانی و خشمگین کردن کسی را. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ). || در تداول عامه ، تحریک کردن. وادار کردن به عملی : او را کوک کردند برود کشتی بگیرد. ( از فرهنگ فارسی معین ). || بر سر حرف و صحبت آوردن شخص ساکت. ( ناظم الاطباء ). در تداول عامه ، بر سر حرف آوردن. ( از فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگستان زبان و ادب

{tuning , tune} [موسیقی] تنظیم زیروبمی یک ساز


کلمات دیگر: