کلمه جو
صفحه اصلی

استادی


مترادف استادی : آموزگاری، معلمی، تبحر، حذاقت، خبرگی، مهارت، تردستی، چیره دستی، زیرکی

متضاد استادی : شاگردی، ناشیگری

فارسی به انگلیسی

professorship, mastership, workmanship, skill, cleverness, art, craft, facility, master, mastery

professorship, mastership


art, craft, facility, master, mastery


فارسی به عربی

حیلة , فن , مهارة

مترادف و متضاد

تبحر، حذاقت، خبرگی، مهارت


تردستی، چیره‌دستی، زیرکی


skill (اسم)
سررشته، سامان، مهارت، تردستی، استادی، هنرمندی، زبر دستی، عرضه، ورزیدگی، کاردانی، چیره دستی

art (اسم)
هنر، استعداد، فن، صنعت، استادی، نیرنگ

artifice (اسم)
هنر، اختراع، استادی، نیرنگ، تصنع، تزویر

professorship (اسم)
استادی، مقام استادی

workmanship (اسم)
کار، مهارت، استادی، ساخت، طرز کار

master stroke (اسم)
هنر، استادی، شاهکار، نازک کاری هنری، هنرنمایی

wonderwork (اسم)
استادی، معجزه، کار عجیب

آموزگاری، معلمی ≠ شاگردی، ناشیگری


۱. آموزگاری، معلمی
۲. تبحر، حذاقت، خبرگی، مهارت
۳. تردستی، چیرهدستی، زیرکی ≠ شاگردی، ناشیگری


فرهنگ فارسی

۱ - معلمی آموزگاری استاد بودن ۲ - بالاترین مقام آموزشی دانشگاه پایین تر از آن دانشیاری است . ۳ - حذاقت مهارت ماهری نیک دانی . ۴ - زیرکی حیله تدبیر چاره مکر .
موضعی در افغانستان

فرهنگ معین

( اُ ) (حامص . )۱ - مهارت . ۲ - زیرکی ، تدبیر.

لغت نامه دهخدا

استادی. [ اُ ] ( حامص ) آموزگاری. معلمی. || حذق. حذاقت. حاذقی. مهارت. ماهری. نیکدانی : اکنون استادی درین طاق زدنست که چگونه بهم برآورد. ( نزهت نامه علائی ).
جمله برانداز به استادئی
تا تو فرومانی و آزادئی.
نظامی.
موی تراشی که سرش میسترد
موی بمویش بغمی میسپرد
کای شده آگاه ز استادیم
خاص کن امروز بدامادیم.
نظامی.
|| زیرکی. حیله. تدبیر.چاره. مکر : لیکن محمودیان در این کار استادیها میکردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 231 ). از این سفر که به بخارا بود از وی صورت ها نگاشت و استادی ها کرد تا صاحب بریدی از وی بازستدند. ( تاریخ بیهقی ص 362 ). || در اصطلاح کنونی ، عالیترین مقام و درجه در تعلیمات عالیه ( دانشگاه ) ایران.

استادی. [ ] ( اِخ ) موضعی در جنوب تایمنی در افغانستان.

استادی . [ اُ ] (حامص ) آموزگاری . معلمی . || حذق . حذاقت . حاذقی . مهارت . ماهری . نیکدانی : اکنون استادی درین طاق زدنست که چگونه بهم برآورد. (نزهت نامه ٔ علائی ).
جمله برانداز به استادئی
تا تو فرومانی و آزادئی .

نظامی .


موی تراشی که سرش میسترد
موی بمویش بغمی میسپرد
کای شده آگاه ز استادیم
خاص کن امروز بدامادیم .

نظامی .


|| زیرکی . حیله . تدبیر.چاره . مکر : لیکن محمودیان در این کار استادیها میکردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 231). از این سفر که به بخارا بود از وی صورت ها نگاشت و استادی ها کرد تا صاحب بریدی از وی بازستدند. (تاریخ بیهقی ص 362). || در اصطلاح کنونی ، عالیترین مقام و درجه در تعلیمات عالیه ٔ (دانشگاه ) ایران .

استادی . [ ] (اِخ ) موضعی در جنوب تایمنی در افغانستان .


دانشنامه عمومی

استادی می تواند به موارد زیر اشاره کند:
استادی، دارا بودن درجه استاد
رضا استادی، محقق، مدرس، مؤلف، امام جمعهٔ قم ، نماینده دوره های سوم و چهارم مجلس خبرگان رهبری
مینی استادی، ورزشگاه خانگی باشگاه فوتبال بارسلونا بی
استادی بات-ترلینگ، تگزاس، شهری در ایالت تگزاس از ایالات جنوبی ایالات متحده آمریکا

پیشنهاد کاربران

آموزگاری، معلمی، تبحر، حذاقت، خبرگی، مهارت، تردستی، چیره دستی، زیرکی


کلمات دیگر: