کلمه جو
صفحه اصلی

استواء


برابر پارسی : یکسانی، برابری

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) برابر شدن ، مانند یکدیگر شدن . ۲ - (اِمص . ) قرار گرفتن ، استقرار. ۳ - (اِ. ) در جغرافیا دایره ای فرضی که مانند کمربندی زمین را به دو نیمکرة شمالی و جنوبی تقسیم می کند.

لغت نامه دهخدا

استواء. [ اِ ت ِ ] ( اِخ ) ( خطِ... ) اِسْتِوا. خطی موهوم که زمین را بدو نیمه کند از اقصای مشرق تا اقصای مغرب. ( دمشقی ). معدل النهار. استوای فلکی :
روزی بود کاین پادشا بخشد ولایت مر ترا
از حد خط استوا تا غایت افریقیه.
( منسوب به منوچهری ).
از غیرت رایتت فلک دید
در خط شده خط استوا را.
انوری.
مرکب همت بتاز یکره و بیرون جهان
از سر طاق فلک تا بحد استوا.
خاقانی.
تا آفتاب رایش در خط استواست
روز و شب عدو و ولی دارد استوا.
؟

استواء. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) برابر یکدیگر شدن. ( منتهی الارب ). برابر شدن. ( غیاث ). برابر شدن با. برابر گردیدن. ( منتهی الارب ). برابری. یکسانی. همواری : استویا؛ با همدیگر برابر و مانند شدند. ( منتهی الارب ) :
تا آفتاب رایش در خط استواست
روز و شب عدو و ولی دارد استوا.
؟
|| معتدل گردیدن. ( منتهی الارب ). اعتدال. میانه افراط و تفریط. رجوع به اعتدال شود. توازن : استواء خلق ؛ اعتدال آن. || راست شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( وطواط ). || راستی. مقابل انحناء :
تا خط مستویست بر این چرخ منحنی
چرخ استوا نگیرد و خط وی انحنا.
؟
|| قرار گرفتن. استقرار.خلاف تلون :
بگذر از مستی و مستی بخش باش
زین تلون نقل کن در استواش.
مولوی ( مثنوی ).
|| بنهایت جوانی و عقل رسیدن یا چهل ساله گردیدن. ( منتهی الارب ). بتمامی جوانی رسیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بکمال جوانی رسیدن. ( وطواط ): استوی الرجل. ( منتهی الارب ). || قصد چیزی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). اراده کردن بسوی چیزی. ( منتهی الارب ). آهنگ کردن. ( وطواط ). || بر چیزی اقبال کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). متوجه شدن بچیزی. ( از منتهی الارب ). || دست یافتن. ( وطواط ). دست یافتن بر چیزی. ( تاج المصادربیهقی ). مستولی شدن بر چیزی. ( منتهی الارب ). استیلاء. || استواء بر...؛ بر پشت ستور قرار گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ): استوی علی الفرس ؛ بر پشت اسب سوار شد و قرار گرفت. برآمدن بر... || قائم و راست کردن چیزی را. ( از منتهی الارب ). || هلاک شدن : استوت به الارض ؛ هلاک شد در آن. ( منتهی الارب ). || ظاهر شدن. || پرداختن به : ثم استوی الی السماء. ( قرآن 11/41 ). || ( اِ ) مجازاً، وقت نیمروز. ( غیاث ).

استواء. [ اِ ت ِ ] (اِخ ) (سنةالَ ...) نام سال هشتم از هجرت رسول (ص ).


استواء. [ اِ ت ِ ] (اِخ ) (خطِ...) اِسْتِوا. خطی موهوم که زمین را بدو نیمه کند از اقصای مشرق تا اقصای مغرب . (دمشقی ). معدل النهار. استوای فلکی :
روزی بود کاین پادشا بخشد ولایت مر ترا
از حد خط استوا تا غایت افریقیه .

(منسوب به منوچهری ).


از غیرت رایتت فلک دید
در خط شده خط استوا را.

انوری .


مرکب همت بتاز یکره و بیرون جهان
از سر طاق فلک تا بحد استوا.

خاقانی .


تا آفتاب رایش در خط استواست
روز و شب عدو و ولی دارد استوا.

؟



استواء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برابر یکدیگر شدن . (منتهی الارب ). برابر شدن . (غیاث ). برابر شدن با. برابر گردیدن . (منتهی الارب ). برابری . یکسانی . همواری : استویا؛ با همدیگر برابر و مانند شدند. (منتهی الارب ) :
تا آفتاب رایش در خط استواست
روز و شب عدو و ولی دارد استوا.

؟


|| معتدل گردیدن . (منتهی الارب ). اعتدال . میانه ٔ افراط و تفریط. رجوع به اعتدال شود. توازن : استواء خلق ؛ اعتدال آن . || راست شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (وطواط). || راستی . مقابل انحناء :
تا خط مستویست بر این چرخ منحنی
چرخ استوا نگیرد و خط وی انحنا.

؟


|| قرار گرفتن . استقرار.خلاف تلون :
بگذر از مستی و مستی بخش باش
زین تلون نقل کن در استواش .

مولوی (مثنوی ).


|| بنهایت جوانی و عقل رسیدن یا چهل ساله گردیدن . (منتهی الارب ). بتمامی جوانی رسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بکمال جوانی رسیدن . (وطواط): استوی الرجل . (منتهی الارب ). || قصد چیزی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). اراده کردن بسوی چیزی . (منتهی الارب ). آهنگ کردن . (وطواط). || بر چیزی اقبال کردن . (تاج المصادر بیهقی ). متوجه شدن بچیزی . (از منتهی الارب ). || دست یافتن . (وطواط). دست یافتن بر چیزی . (تاج المصادربیهقی ). مستولی شدن بر چیزی . (منتهی الارب ). استیلاء. || استواء بر...؛ بر پشت ستور قرار گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ): استوی علی الفرس ؛ بر پشت اسب سوار شد و قرار گرفت . برآمدن بر... || قائم و راست کردن چیزی را. (از منتهی الارب ). || هلاک شدن : استوت به الارض ؛ هلاک شد در آن . (منتهی الارب ). || ظاهر شدن . || پرداختن به : ثم استوی الی السماء. (قرآن 11/41). || (اِ) مجازاً، وقت نیمروز. (غیاث ).


کلمات دیگر: