کلمه جو
صفحه اصلی

نهادی

فارسی به انگلیسی

inborn, inbred, ingrown, inherent, institutional, internal, intimate, intrinsic, native, natural, organic, unstudied


inborn, inbred, ingrown, inherent, nominative, institutional, internal, intimate, intrinsic, natural, organic, unstudied

فارسی به عربی

خاصیة , طبیعی , غریزی

مترادف و متضاد

characteristic (صفت)
مشخصه، خاص، نهادی، نهادین، خیمی

natural (صفت)
ساده، ذاتی، بدیهی، دیوانه، طبیعی، نهادی، عادی، خلقی، جبلی، قهری، فطری، غریزی، سرشتی، استعداد ذاتی

inborn (صفت)
ذاتی، نهادی، موروثی، درون زاد، جبلی، فطری

فرهنگ فارسی

سرشتی ٠ خلقی ٠ فطری ٠ غریزی طبیعی ٠ جبلی ٠ طبعی ٠

لغت نامه دهخدا

نهادی.[ ن ِ / ن َ ] ( ص نسبی ) منسوب به نهاد. سرشتی. خلقی. فطری. غریزی. طبیعی. جبلی. طبعی. ( یادداشت مؤلف ).

پیشنهاد کاربران

زاستاری یا نهادی: برابر پارسی نچرال natural الطبیعی.


کلمات دیگر: