کلمه جو
صفحه اصلی

اسرع


برابر پارسی : زودتر، تندتر، شتابنده تر

فارسی به انگلیسی

quicker, quickest

quicker


عربی به فارسی

کج شدن , اغاز کردن , شروع کردن


فرهنگ فارسی

سریع تر، تندتر، تیزتر، باشتاب تر، چالاک تر
( صفت ) ۱ - سریع تر بشتاب تر تندتر رودتر. ۲ - تندرو تر بشتاب رو تر . یا به اسرع اوقات . در زود ترین هنگام .
خون سیاوشان

فرهنگ معین

(اَ رَ ) [ ع . ] (ص تف . ) ۱ - تندتر، زودتر. ۲ - تندروتر.

لغت نامه دهخدا

اسرع. [ اَ رَ ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از سرعت. شتاب تر. بشتاب تر. زودتر. تندتر. تیزتر. چالاک تر. سریعتر. ازرع : و هو اسرع الحاسبین. ( قرآن 62/6 ). علی اسرع الحال.
- امثال :
اسرع غدرةً من الذئب ؛ قال فیه بعض الشعراء:
و کنت کذئب السوء اذ قال مرةً
لعمروسة و الذئب غرثان مرمل
اءَ انت التی فی غیر جرم شتمتنی
فقالت متی ذا قال فی عام اول
فقالت ولدت العام بل رُمت غدرةً
فدونک کلنی لاهنا لک مأکل .
اسرع غضباً من فاسیة ؛ یعنون الخنفساء لانها اذا حرکت فست و نتنت.
اسرع من الاشارة.
اسرع من البرق.
اسرع من البین .
اسرع من الجواب .
اسرع من الخذروف ؛ هو حجر ینقب وسطه فیجعل فیه خیط یلعب به الصبیان اذامدوا الخیط درّ دریراً.
اسرع من الریح .
اسرع من السم الوحی .
اسرع من السیل الی الحدور.
اسرع من الطرف .
اسرع من العیر ؛ قالوا ان العیر هیهنا انسان العین سمی عیراً لنتوه و من هذا قولهم فی المثل الاَّخر جاء فلان قبل عیر و ماجری یریدون به السرعة ای قبل لحظة العین.
اسرع من اللمح .
اسرع من الماء الی قراره .
اسرع من المهثهثة و هی النمامة. هذه روایة محمدبن حبیب. و روی ابن الاعرابی المهتهتة بالتاء المعجمة من فوقها بنقطتین و قال هی التی اذا تکلمت قالت هَت هَت. قال حمزة هذا التفسیر غیرمفهوم. قلت قال ابن فارس الهثهثة الاختلاط و الهتهتة صوت البکر و رجل ٌ مهت و هتات ای خفیف کثیرالکلام و کلاهما اعنی التاء و الثاء یدلان علی ما ذهب الیه محمدبن حبیب لان النمامة تخف و تسرع فی نقل الکلام و تخلیطه.
اسرع من النار تدنی من الحلفاء.
اسرع من النار فی یبس العرفج .
اسرع من الید الی الفم .
اسرع من تلمظ الورل و یروی من تلمیظة الورل ؛ قالوا هو دابة مثل الضب و اللمظ الاکل و الشرب بطرف الشفه یقال لمظ یلمظ لمظاً و تلمظ ایضاً؛ اذا تتبع بلسانه بقیة الطعام فی فمه او اخرج لسانه فمسح به شفتیه و من روی تلمیظة الورل اراد الکثرة.
اسرع من حلب الشاة.
اسرع من دمعة الخصی .
اسرع من ذی عطس ؛ یعنی به العطاس و هذا کما یقال اسرع من رجع العطاس.
اسرع من رجع الصدی .
اسرع من رجع العطاس .
اسرع من شرارة فی قصباء.
اسرع من طرف العین .
اسرع من عدوی الثؤباء ؛ و ذلک ان من رأی آخر یتثأب لم یلبث ان یفعل مثل فعله.

اسرع . [ اَ رَ ] (اِ) مؤلف مؤید الفضلاءگوید: در نسخه ٔ طب بمعنی خون سیاوشان که هندش هیرادو کهی و رنگپت و بزبان اهل اردو، خون خرابا نامند.


اسرع . [ اَ رَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سرعت . شتاب تر. بشتاب تر. زودتر. تندتر. تیزتر. چالاک تر. سریعتر. ازرع : و هو اسرع الحاسبین . (قرآن 62/6). علی اسرع الحال .
- امثال :
اسرع غدرةً من الذئب ؛ قال فیه بعض الشعراء:
و کنت کذئب السوء اذ قال مرةً
لعمروسة و الذئب غرثان مرمل
اءَ انت التی فی غیر جرم شتمتنی
فقالت متی ذا قال فی عام اول
فقالت ولدت العام بل رُمت غدرةً
فدونک کلنی لاهنا لک مأکل .
اسرع غضباً من فاسیة ؛ یعنون الخنفساء لانها اذا حرکت فست و نتنت .
اسرع من الاشارة .
اسرع من البرق .
اسرع من البین .
اسرع من الجواب .
اسرع من الخذروف ؛ هو حجر ینقب وسطه فیجعل فیه خیط یلعب به الصبیان اذامدوا الخیط درّ دریراً.
اسرع من الریح .
اسرع من السم الوحی ّ .
اسرع من السیل الی الحدور .
اسرع من الطرف .
اسرع من العیر ؛ قالوا ان ّ العیر هیهنا انسان العین سمی عیراً لنتوه و من هذا قولهم فی المثل الاَّخر جاء فلان قبل عیر و ماجری یریدون به السرعة ای قبل لحظة العین .
اسرع من اللمح .
اسرع من الماء الی قراره .
اسرع من المهثهثة و هی النمامة . هذه روایة محمدبن حبیب . و روی ابن الاعرابی المهتهتة بالتاء المعجمة من فوقها بنقطتین و قال هی التی اذا تکلمت قالت هَت هَت . قال حمزة هذا التفسیر غیرمفهوم . قلت قال ابن فارس الهثهثة الاختلاط و الهتهتة صوت البکر و رجل ٌ مهت ّ و هتات ای خفیف کثیرالکلام و کلاهما اعنی التاء و الثاء یدلان علی ما ذهب الیه محمدبن حبیب لان ّ النمامة تخف ّ و تسرع فی نقل الکلام و تخلیطه .
اسرع من النار تدنی من الحلفاء .
اسرع من النار فی یبس العرفج .
اسرع من الید الی الفم .
اسرع من تلمظ الورل و یروی من تلمیظة الورل ؛ قالوا هو دابة مثل الضب ّ و اللمظ الاکل و الشرب بطرف الشفه یقال لمظ یلمظ لمظاً و تلمظ ایضاً؛ اذا تتبع بلسانه بقیة الطعام فی فمه او اخرج لسانه فمسح به شفتیه و من روی تلمیظة الورل اراد الکثرة.
اسرع من حلب الشاة .
اسرع من دمعة الخصی ّ .
اسرع من ذی عطس ؛ یعنی به العطاس و هذا کما یقال اسرع من رجع العطاس .
اسرع من رجع الصدی .
اسرع من رجع العطاس .
اسرع من شرارة فی قصباء .
اسرع من طرف العین .
اسرع من عدوی الثؤباء ؛ و ذلک ان ّ من رأی آخر یتثأب لم یلبث ان یفعل مثل فعله .
اسرع من فرس .
اسرع من فریق الخیل ؛ هذا فعیل بمعنی مفاعل کندیم و جلیس و یعنی به الفرس الذی یسابق فیسبق فهو یفارق الخیل و ینفرد عنها.
اسرع من قول قطاة قطاً .
اسرع من کلب الی ولُوغه ؛ یقال ولغ الکلب یلغ ولوغاً؛ اذا شرب ما فی الاناء.
اسرع من لحسة الکلب انفه .
اسرع من لَفْت ِ رداء المرتدی .
اسرع من لمح البصر .
اسرع من لمع الکف ؛ اللّمع التحریک .
اسرع من نکاح اُم خارجة ؛هی عمرة بنت سعدبن عبداﷲبن قداربن ثعلبة کان یأتیها الخاطب فیقول خطب فتقول نکح و یقول انزلی فتقول اَنخ ذکر (؟) تقول (؟) اَنها کانت تسیر یوماً و ابن لها یقود جملها فرفع لها شخص فقالت لابنها من تری ذلک الشخص فقال اراه خاطباً فقالت یا بنی تراه یعجلنا ان نحل ماله اُل ّ و غُل ّ و کانت ذواقة تطلق الرجل اذا جربته و تتزوج آخر فَتزوّجت نیفاً و اربعین زوجاً. رجوع به مجمع الامثال میدانی شود.
|| تندروتر. شتاب روتر: اسرع الظباء ظبی الحلب . (مجمع الامثال میدانی در ذیل اخبث ).


فرهنگ عمید

۱. سریع تر، تندتر، باشتاب تر.
۲. تیزتر، چالاک تر.

دانشنامه عمومی

1 - تندتر؛ زودتر. 2 - تندروتر.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَسْرَعُ: سریعتر - سریعترین
ریشه کلمه:
سرع (۲۳ بار)

سرعت به معنی شتاب است. سریع: شتابنده . اسرع اسم تفضیل است . بدانید حکم برای او است و او از همه حسابگران تند کارتر است. سراع (به کسر س) جمع سریع است . سراعاً حال از ضمیر مجرور یعنی روزی زمین از بالای آنها شکافته شود و شتابان بر خیزد مثل . مسارعه به معنی مشارکت و تکثیر هر دو آمده است در بیشتر آیات قرآن به معنی تکثیر و مبالغه است مثل آیا گمان می‏کنند آنچه از مال و پسران به ایشان می‏دهیم در رساندن خیرات به آنها بیشتر سرعت نشان می‏دهیم ؟ . این هم ظاهراً برای مبالغه است یعنی به سوی آمرزش خدا بیشتر عجله کنید.

پیشنهاد کاربران

اَسْرَع : به معنای سریع تر یا زودتر است
اسرع وقت : سریع ترین زمان، زودترین هنگام

مثلا = فلان خبر را در اسرع وقت به من اطلاع دهید


کلمات دیگر: