کلمه جو
صفحه اصلی

بشو


مترادف بشو : شدنی، ممکن

متضاد بشو : نشدنی، ناممکن، محال

مترادف و متضاد

شدنی، ممکن ≠ نشدنی، ناممکن، محال


فرهنگ فارسی

از ناحی. تل خسروی کوه کیلویه نیم فرسنگ میان. جنوب و مشرق قری. کره است . الوار میگویند کیخسرو در این چشمه تن شویی کرده چنانچه در ناحی. تل خسروی گفته شد .

لغت نامه دهخدا

بشو. [ ] ( اِخ ) ( چشمه ) از ناحیه تل خسروی کوه کیلویه نیم فرسنگ میانه جنوب و مشرق قریه کره است. الوار میگویند کیخسرو در این چشمه تن شویی کرده چنانچه در ناحیه تل خسروی گفته شد. ( فارسنامه ناصری ).

گویش اصفهانی

تکیه ای: bebe / gel
طاری: bebe
طامه ای: bobe
طرقی: bebo
کشه ای: bebo
نطنزی: babe / vâbe


گویش مازنی

/basho/ برو - امر رفتن

۱برو ۲امر رفتن


پیشنهاد کاربران

بشو در زبان گیلانی یعنی برو

در زبان کوهمره ای استان فارس به معنی فعل امر رفتن است یعنی "برو"


کلمات دیگر: