کلمه جو
صفحه اصلی

بقیه


مترادف بقیه : بازمانده، باقی مانده، باقی، بقایا، بقیت، تتمه، ادامه، دنباله، مابه التفاوت

برابر پارسی : مانده، بازمانده، ته مانده

فارسی به انگلیسی

difference, other, remainder, remnant, residue, rest, balance

remainder, rest, balance


difference, other, remainder, remnant, residue, rest


فارسی به عربی

بقیة

عربی به فارسی

مانده , باقيمانده , باقي مانده , بقيه , اثر , بقايا(درجمع) , اثار


مترادف و متضاد

remnant (اسم)
اثر، باقی مانده، بقیه

بازمانده، باقی‌مانده، باقی، بقایا، بقیت، تتمه


ادامه، دنباله


مابه‌التفاوت، مانده


۱. بازمانده، باقیمانده، باقی، بقایا، بقیت، تتمه
۲. ادامه، دنباله
۳. مابهالتفاوت، مانده


فرهنگ فارسی

مانده، بازمانده، بجامانده، آنچه باقی مانده
( اسم ) ۱- ( اسم ) ۱- باقی باقی مانده بازمانده مانده بجا مانده . ۲- دنباله ادامه . ۳- آن بعد که هیچ پرده در بین نداشته باشد مقابل طنینی مجنب .

فرهنگ معین

(بَ یِّ ) [ ع . بقیة ] ( اِ. ) ۱ - به جا مانده ، آن چه باقی مانده . ۲ - دنباله ، ادامه .

لغت نامه دهخدا

بقیه. [ ب َ قی ی َ / ی ِ ] ( از ع ، اِ ) مأخوذ از تازی ، مانده و باقی چیزی : امیدوارم که بقیه عمر را در خدمت به ملت صرف کنم. ( فرهنگ نظام ).بقیه عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند. ( گلستان ). بقیه عمر در گوشه ای نشینم و عزلت گزینم. ( گلستان ).
- بقیه سابعین ؛ کنایه از نیک مردان است. ( انجمن آرا ).

بقیة. [ ب َ قی ی َ ] (ع اِ) مانده ، یقال : بقی من الشی ٔ بقیة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). مانده . (آنندراج ). بازمانده . ج ، بقایا. (مهذب الاسماء). بقیه ٔ چیزی از جنس آن است چنانکه گفته نمیشود: ان زیداً بقیة اخیه . (از اقرب الموارد).
- بقیةالسیف ؛ لشکری که بعد از هزیمت باقی مانده باشد. مجازاً در باقی مانده ٔ هر چیز استعمال میشود. (فرهنگ نظام ). بقیةالسیوف ، لشکری که بعد هزیمت باقی ماند. (از آنندراج ).
- بقیةالعمر ؛ باقی مانده ٔ حیات : و بدست این مطرب توبه کردم که بقیةالعمر گرد سماع نگردم . (گلستان ). و رجوع به بقیة شود.
|| زیست و زندگانی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || رعایت و رحمت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || اصلاح میان قومی . || فهم و درایت ، یقال : اولوا بقیة ینهون عن الفساد. || بقیةاﷲ خیراً؛ ای طاعة اﷲ و انتظار ثوابه او الحالة الباقیة لکم من الخیر اوما ابقی لکم من الحلال . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || مثل است بر جودت و فضل ، یقال : فلان بقیة القوم ؛ یعنی : از برگزیدگان و بهترین ایشان است . و منه قولهم : فی الزوایا خبایا و فی الرجال بقایا. (از اقرب الموارد). و رجوع به بقیت و بقیه شود.


فرهنگ عمید

آنچه باقی مانده، مانده، بازمانده، به جامانده.

دانشنامه آزاد فارسی

بَقیّه
از اصطلاحات موسیقی قدیم ایران برای اندازه گیری فاصله. این اصطلاح با نشانۀ (ب) مشخص می شود. بقیه معادل نیم پردۀ امروزی و یک پردۀ تمام معادل دو لیما به علاوه یک کما (L. L. C) است. بنابراین، فاصلۀ بقیه یا نیم پرده به دو حالت می توانست باشد؛ اول (ب) = L ، دوم (ب) = L+ C . ابن سینا و صفی الدین از اختلاف این دو چشم پوشیدند و در تشکیل دوره ها آن ها را برابر گرفته و مُجَنّب نامیده اند.

فرهنگ فارسی ساره

مانده، دیگر


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی بَقِیَّةُ: باقیمانده - یادگار(منظور از عبارت "أُوْلُواْ بَقِیَّةٍ "صاحبان خرد یا مصلحان دلسوز می باشد)
معنی دُرِّیٌّ: پر نور("کوکب دری "به تعداد معدودی از ستاره های آسمان می گویند که درخشان تر از بقیه هستند)
معنی عِضِینَ: عضوعضو-بخش بخش (عضین جمع عضه است و اصل عضه عضوه بوده واو آنرا انداختهاند و به همین جهت جمع آن با نون آمده در عبارت "ﭐلَّذِینَ جَعَلُواْ ﭐلْقُرْءَانَ عِضِینَ " منظور کسانی هستند که به جای اینکه قرآن را یکپارچه قبول کنند و به کار برند قسمتی را که مطابق...
معنی ذَا ﭐلْکِفْلِ: نام یکی از پیامبران الهی علیهم السلام (در روایتی از امام جواد آمده است :خدای عز و جل صد و بیست و چهار هزار پیغمبر فرستاد که سیصد و سیزده نفر آنان مرسل بودند(بقیه دین وشریعت دیگر پیامبران را تبلیغ می کردند) ، و ذو الکفل یکی از آن مرسلین است که بعد از ...
معنی یَتَّقِی: حفظ می کند- نگه داری می کند (عبارت " أَفَمَن یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ ﭐلْعَذَابِ یَوْمَ ﭐلْقِیَامَةِ وَقِیلَ لِلظَّالِمِینَ ذُوقُواْ مَا کُنتُمْ تَکْسِبُونَ" یعنی :"آیا کسی که روز قیامت با صورت خود گزند عذاب را دفع کند [مانندکسی است که ایمن از عذاب ...
معنی مَّثَانِیَ: به هم مرتبط (ظاهرا مثانی جمع مثنیه - به فتح میم - یعنی اسم مفعول از ماده ثنی باشد که به معنای برگرداندن و تغییر جهت (شکستن) باشد ، همچنانکه در جای دیگر قرآن آمده : یثنون صدورهم و آیات قرآنی را از این رو مثانی نامیده که بعضی مفسر بعضی دیگر است و وضع آ...
معنی مُحْکَمَاتٌ: محکمها (محکمات آیاتی از قرآن هستند که درک مقصود آنها نیاز به آیات دیگر ندارد و لذا مستقلاً می توان به آن آیه عمل نمود اما متشابهات آیاتی هستند که درک مقصود اصلی آنها تنها با جمع نمودن آن با آیات دیگر وکمک گرفتن از "راسخون فی العلم" که همان پیامبر صلی...
ریشه کلمه:
بقی (۲۱ بار)

«بَقِیَّة» به معنای باقیمانده است.

پیشنهاد کاربران

بقیه : [اصطلاح موسیقی ] در موسیقی قدیم ایران به فاصله ی نیم پرده ی کوچک می گفتند که با علامت اختصار "ب " نشانه گذاری می شده است.

سایر

این واژه ی از ریشه عربی به ناشایست در زبان پارسی بکار گرفته شده و می شود. برای نمونه، در برخی باره ها به آرش �سایر� است و نه آنچه در بالا چون برابر پارسی آن آمده است:
به گفته ی مهترِ ابزار دستِ دَم و دستگاه دیوانسالاری �یانکی� ها، آمریکایی ها نباید با یکدیگر که با سایر ( بقیه ) جهانیان همچشمی کنند!

برگرفته از گزارشی پارسی نویسی شده در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2021/04/blog - post_372. html


دیگران - ته مانده - سایرین

تمامه

الباقی

مابقی


کلمات دیگر: