جفائ بر زمین انداختن کسی یا چیزی را جفاه بر زمین انداخت او را
جفی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
جفی. [ ج َف ْی ْ ] ( ع مص ) جفاء. بر زمین انداختن کسی یا چیزی را. ( ناظم الاطباء ): جفاه ؛ برزمین انداخت او را. ( منتهی الارب ). رجوع به جفاء شود.
جفی. [ ج ِف ْی ْ ] ( ع اِمص ) کلفتی. درشتی. || غلیظی. پررنگی. تیرگی. ( دزی ).
جفی. [ ج ِف ْی ْ ] ( ع اِمص ) کلفتی. درشتی. || غلیظی. پررنگی. تیرگی. ( دزی ).
جفی . [ ج َف ْی ْ ] (ع مص ) جفاء. بر زمین انداختن کسی یا چیزی را. (ناظم الاطباء): جفاه ؛ برزمین انداخت او را. (منتهی الارب ). رجوع به جفاء شود.
جفی . [ ج ِف ْی ْ ] (ع اِمص ) کلفتی . درشتی . || غلیظی . پررنگی . تیرگی . (دزی ).
کلمات دیگر: