نام موضعیست که در آن جامه ابریشمی خوب بافند
باول
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
باول. [ ] ( اِخ ) رودخانه بزرگی است در طبرستان.( از معجم البلدان ). و ظاهراً صورتی از بابل باشد.
باول. [وَ ] ( اِخ ) نام موضعی است که آنجا جامه ابریشمی خوب بافند. ( آنندراج ). و رشیدی آن را با ضم واو ضبط کرده گوید نام شهر بابل است که در عراق عرب نمارده ( نمرودها ) ساخته بودند و اکنون خراب است. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرای ناصری ) ( از فرهنگ شعوری ) :
هر خلعه کز او تن ولی یافت
خورشید نسیج باولی بافت.
باول. [وَ ] ( اِخ ) نام موضعی است که آنجا جامه ابریشمی خوب بافند. ( آنندراج ). و رشیدی آن را با ضم واو ضبط کرده گوید نام شهر بابل است که در عراق عرب نمارده ( نمرودها ) ساخته بودند و اکنون خراب است. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرای ناصری ) ( از فرهنگ شعوری ) :
هر خلعه کز او تن ولی یافت
خورشید نسیج باولی بافت.
خاقانی.
باول . [ ] (اِخ ) رودخانه ٔ بزرگی است در طبرستان .(از معجم البلدان ). و ظاهراً صورتی از بابل باشد.
باول . [وَ ] (اِخ ) نام موضعی است که آنجا جامه ٔ ابریشمی خوب بافند. (آنندراج ). و رشیدی آن را با ضم واو ضبط کرده گوید نام شهر بابل است که در عراق عرب نمارده (نمرودها) ساخته بودند و اکنون خراب است . (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) (از فرهنگ شعوری ) :
هر خلعه کز او تن ولی یافت
خورشید نسیج باولی بافت .
هر خلعه کز او تن ولی یافت
خورشید نسیج باولی بافت .
خاقانی .
کلمات دیگر: