کلمه جو
صفحه اصلی

تدویه

فرهنگ فارسی

شتر را بسوی بچه خواندن بلفظ داه

لغت نامه دهخدا

تدویة. [ ت َدْ ی َ ] (ع مص ) (از «دوو») در بیابان درآمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بسوی بیابان رفتن و اقامت نمودن در آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || بیابانی گفتن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


( تدویة ) تدویة. [ ت َدْ ی َ ] ( ع مص ) ( از «دوی » ) باپوست شدن شیر. ( تاج المصادر بیهقی ). پوستکی سبک فاسر شیر آوردن. ( زوزنی ). سر بستن جغرات و شیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). سر بستن جغرات و شیر و دادن سرشیر. ( آنندراج ). || نیک دویدن سگ در زمین و گرد چیزی برگشتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دویدن سگ در زمین ،چنانکه تدویم پریدن مرغ است در هوا و تدویم در زمین نیست چنانکه تدویه در آسمان نیست. ( اقرب الموارد ). رجوع به تدویم شود. || بالای آب چیزی نمودار شدن که باد آن را ببرد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || شنیده شدن بانگ هدیرفحل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).

تدویة. [ ت َدْ ی َ ] ( ع مص ) ( از «دوو» ) در بیابان درآمدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بسوی بیابان رفتن و اقامت نمودن در آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || بیابانی گفتن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
تدویه. [ ت َدْ ] ( ع مص ) شتر را بسوی بچه خواندن بلفظ داه ِ، بالکسر یا به تسکین یا بلفظ دُه ْدُه ْ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).

تدویه . [ ت َدْ ] (ع مص ) شتر را بسوی بچه خواندن بلفظ داه ِ، بالکسر یا به تسکین یا بلفظ دُه ْدُه ْ. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).


تدویة. [ ت َدْ ی َ ] (ع مص ) (از «دوی ») باپوست شدن شیر. (تاج المصادر بیهقی ). پوستکی سبک فاسر شیر آوردن . (زوزنی ). سر بستن جغرات و شیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). سر بستن جغرات و شیر و دادن سرشیر. (آنندراج ). || نیک دویدن سگ در زمین و گرد چیزی برگشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دویدن سگ در زمین ،چنانکه تدویم پریدن مرغ است در هوا و تدویم در زمین نیست چنانکه تدویه در آسمان نیست . (اقرب الموارد). رجوع به تدویم شود. || بالای آب چیزی نمودار شدن که باد آن را ببرد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شنیده شدن بانگ هدیرفحل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: