کلمه جو
صفحه اصلی

ملک داری

فارسی به انگلیسی

government, ruling, management

مترادف و متضاد

landowning (اسم)
ملک داری

فرهنگ فارسی

حکومت و فرمانروایی .

لغت نامه دهخدا

ملک داری. [ م ُ ] ( حامص مرکب ) حکومت و فرمانروایی. ( ناظم الاطباء ) :
به ملک داری تا بود بود و وقت شدن
بمانداز او به جهان چون تو یادگار پسر.
فرخی.
پنج پسر داشت همه به رجاحت عقل و رزانت رای و اهلیت ملک داری و استعداد شهریاری آراسته. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 12 ).
ملک داری با دیانت باید و فرهنگ و هوش
مست و غافل کی تواند، عاقل و هشیار باش.
سعدی ( کلیات چ مصفا ص 829 ).
عهده ملک داری کاری است عظیم. ( نصیحة الملوک سعدی ، کلیات چ فروغی ص 8 ). و رجوع به ملک دار شود.

فرهنگ عمید

داشتن مِلک، دارای آب و زمین بودن.
مملکت داری، پادشاهی، فرمانروایی.

داشتن مِلک؛ دارای آب و زمین بودن.


مملکت‌داری؛‌ پادشاهی؛ فرمانروایی.


پیشنهاد کاربران

مُلک داری : مملکت داری .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص23 ) .


کلمات دیگر: