آباد کردن و مملکتها معمور سازند
معمور داشتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
معمور داشتن. [ م َ ت َ ] ( مص مرکب ) آباد کردن. در حال آبادانی و طراوت نگه داشتن. از خرابی و ویرانی به دور داشتن :
سوداش دیده را پر نور دارد
سماعش مغز را معمور دارد.
سوداش دیده را پر نور دارد
سماعش مغز را معمور دارد.
نظامی.
پیشنهاد کاربران
معمور داشتن : آباد نمودن .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 537 ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 537 ) .
کلمات دیگر: