کلمه جو
صفحه اصلی

گفتی

فارسی به انگلیسی

one would say

لغت نامه دهخدا

گفتی. [ گ ُ ت َ / ت ِ ] ( ق ) مانا. همانا. پنداری. ظاهراً. گویا.گویی :
نرم نرمک ز پس پرده به چاکر نگرید
گفتی از میغ همی تیغ زند گوشه ماه.
کسایی.
هوا گفتی از نیزه چون بیشه گشت
خور از گرد اسبان پراندیشه گشت.
فردوسی.
اما قرار نمی یافتم و دلم گواهی می داد که گفتی کاری افتاده است. ( تاریخ بیهقی ).
- امثال :
گفتی به پالوده خوردن می رود ؛برای کسی که در رفتن شتاب زدگی دارد. نیز بسیار آرام و مطمئن : مادرش زره بر وی راست می کرد... و می گفت دندان افشار با این فاسقان ، چنان که گفتی اورا به پالوده خوردن می فرستد. ( تاریخ بیهقی ص 90 ).

گویش اصفهانی

تکیه ای: bedvât
طاری: bedvât
طامه ای: bod(v)ât
طرقی: bedvât/ bedât
کشه ای: bedvâ
نطنزی: badvât



کلمات دیگر: