کلمه جو
صفحه اصلی

قرقری

لغت نامه دهخدا

قرقری. [ ق َ ق َ ] ( اِ ) نوعی از پیچش دستار که آن را در عرف هند کهرکی گویند. ( آنندراج ). شاعری در هجو گفته :
به آن چهره طره پرداز او
علم قرقری پیچ انداز او.
؟ ( از آنندراج ).

قرقری. [ ق ِ ق ِرْ را ] ( ع اِ ) پشت. ( اقرب الموارد ). قِرْقِرّی ( به تخفیف یاء ). ( منتهی الارب ). قَرْقَر. رجوع به قرقر شود.

قرقری. [ ق َ ق َ را ] ( اِخ ) زمینی است در یمامه مشتمل بر مزارع و قری و نخلستانها، و هزمة از دههای آن است که در آن گروهی از بنی قریش و بنی قیس بن ثعلبه زندگی میکنند. قرقری چهار دژ است. ( معجم البلدان ).

قرقری. [ ق َ ق َ ] ( ص نسبی ) نسبت است به قرقر. رجوع به قرقر شود.

قرقری. [ ق ُ ق ُ ] ( ص نسبی ) نسبت است به قرقر که یکی از اجداد ابوطاهر عبدالواحدبن حسین بن عمربن قرقر بود. ( انساب سمعانی ).

قرقری. [ ق ُ ق ُ ] ( اِخ ) عبدالواحدبن حسین بن عمر، مکنی به ابوطاهر.از شیعیان بغداد و صحیح السماع است. ولادت وی به سال 449 هَ.ق. به بغداد اتفاق افتاد. ( انساب سمعانی ).

قرقری . [ ق َ ق َ ] (اِ) نوعی از پیچش دستار که آن را در عرف هند کهرکی گویند. (آنندراج ). شاعری در هجو گفته :
به آن چهره ٔ طره پرداز او
علم قرقری پیچ انداز او.

؟ (از آنندراج ).



قرقری . [ ق َ ق َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قرقر. رجوع به قرقر شود.


قرقری . [ ق َ ق َ را ] (اِخ ) زمینی است در یمامه مشتمل بر مزارع و قری و نخلستانها، و هزمة از دههای آن است که در آن گروهی از بنی قریش و بنی قیس بن ثعلبه زندگی میکنند. قرقری چهار دژ است . (معجم البلدان ).


قرقری . [ ق ِ ق ِرْ را ] (ع اِ) پشت . (اقرب الموارد). قِرْقِرّی (به تخفیف یاء). (منتهی الارب ). قَرْقَر. رجوع به قرقر شود.


قرقری . [ ق ُ ق ُ ] (اِخ ) عبدالواحدبن حسین بن عمر، مکنی به ابوطاهر.از شیعیان بغداد و صحیح السماع است . ولادت وی به سال 449 هَ .ق . به بغداد اتفاق افتاد. (انساب سمعانی ).


قرقری . [ ق ُ ق ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به قرقر که یکی از اجداد ابوطاهر عبدالواحدبن حسین بن عمربن قرقر بود. (انساب سمعانی ).


دانشنامه عمومی

قرقری مرکز دهستان قرقری در بخش قرقری شهرستان هیرمند، استان سیستان و بلوچستان است.
کتاب گیتاشناسی ایران جلد سوم- عباس جعفری – چاپ ۱۳۸۴
این روستا در ۳۳ کیلومتری شمال شرقی شهر زابل و در ۵ کیلومتری شمال روستای برج میرگل قرار دارد. روستای قرقری در دشت واقع شده و ارتفاع آن از سطح دریا ۴۷۰ متر و آب و هوای آن گرم و خشک است.
بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵، جمعیت این روستا ۹۱۹ نفر (۱۸۹ خانوار) بوده است.

گویش مازنی

/gher gheray/ چوب تراشیده شده و مخروطی شکل که به عنوان اسباب بازی بچه ها به کار رود

چوب تراشیده شده و مخروطی شکل که به عنوان اسباب بازی بچه ها ...



کلمات دیگر: