دهی جزئ دهستان ابرغان بخش مرکزی شهرستان سراب واقع در ۳٠ هزار گزی جنوب باختری سراب و ۱۱ هزار گزی بشوسه سراب تبریز و موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است .
قریق
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قریق. [ ق ُ رَ ] ( اِخ ) موضعی است به کنار قروق. ( منتهی الارب ). جائی است نزدیک قروق. ( معجم البلدان ). رجوع به قروق شود.
قریق. [ ق َ ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان ابرغان بخش مرکزی شهرستان سراب واقع در 30 هزارگزی جنوب باختری سراب و 11هزارگزی شوسه سراب به تبریز. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. سکنه آن 278 تن. آب آن از نهر و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
قریق. [ ق َ ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان ابرغان بخش مرکزی شهرستان سراب واقع در 30 هزارگزی جنوب باختری سراب و 11هزارگزی شوسه سراب به تبریز. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. سکنه آن 278 تن. آب آن از نهر و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
قریق . [ ق َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان ابرغان بخش مرکزی شهرستان سراب واقع در 30 هزارگزی جنوب باختری سراب و 11هزارگزی شوسه ٔ سراب به تبریز. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 278 تن . آب آن از نهر و محصول آن غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
قریق . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) موضعی است به کنار قروق . (منتهی الارب ). جائی است نزدیک قروق . (معجم البلدان ). رجوع به قروق شود.
واژه نامه بختیاریکا
چَه پَندَو
کلمات دیگر: