کلمه جو
صفحه اصلی

فش

فارسی به انگلیسی

squirting or gushing, dash, fizz, zip

dash, fizz, zip


مترادف و متضاد

crest (اسم)
قله، طره، تاج، ستیغ، یال، کلاله، بالاترین درجه، فش

purl (اسم)
حاشیه، گلابتون، زری، فش، سرمه، کوک برجسته و قلابی، زمزمه آب، صدای شرشر، مشروب مالت، ابجو دارای ادویه معطر، حلقه دود یا بخار

mane (اسم)
یال، فش

hush (اسم)
ارام، فش، باغبانی، خموشی

فرهنگ فارسی

فردینان - مارشال فرانسه و بریتانیا و لهستان (و.تارب ۱۸۵۱ ف. ۱۹۲۹ م . ) . و از مدرسه پلی تکنیک فارغ التحصیل شد ( ۱۸۷۳ ) و سپس بصنف توپخانه رفت . بعد بسمت استاد علم سوق الجیش در مدرسه عالی جنگ منصوب گردید ( ۱۸۹۸ ) و سپس بفرماندهی سپاه بیستم را بعهده گرفت و حمله بر آلمانها را در کاله رهبری نمود و بر آنان غلبه کرد ( ۱۹۱۴م. ) . سپس فرمانده نظامی گروه شمالی ( ۱۹۱۵م . ) و رهبر حملات بهار و پاییز در آرتوا و اداره کننده عملیات جنگی سپاه ششم ( ۱۹۱۶ م . ) مشاورفنی دولت فرانسه و رئیس مجمع شورای متحدین در ورسای ( ۱۶۱۷ م . ) عالیترین فرمانده قوای متفقین ( مارس ۱۹۱۸ ) و مارشال فرانسه ( اوت ۱۹۱۸ ) گردید و فاتح جنگ شناخته شد.
وش:پساوندکه در آخرکلمه درمی آیدومعنی مثل ومانندوشبیه رامیرساندمثل ازدهافشپرستارفششیرفش
( اسم ) آواز گشودن بند جامه و زیر جامه . توضیح معنی فوق را از قطعه ذیل منسوب به سعدی استنباط کرده اند : بر رسیدم از حکیم هوشمند کاندرین عالم بگو آواز چند ? گفت : در عالم بسی وازهاست زان چهار است ای برادر سودمند : قلقل قرابه و چپچاپ بوس جز برقلیه فش شلوار بند .
دهی است از دهستان کنگاور از بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان .

فرهنگ معین

(فَ ) (اِ. ) ۱ - کاکل اسب . ۲ - یال .
( ~ . ) = وش : پسوندی که در آخر واژه می آید و معنای شباهت را می رساند.

(فَ) (اِ.) 1 - کاکل اسب . 2 - یال .


( ~ .) = وش : پسوندی که در آخر واژه می آید و معنای شباهت را می رساند.


لغت نامه دهخدا

فش. [ ف َ ] ( ص ) پریشان. || ( اِ ) کاکل اسب را نیز گویند. ( برهان ). کاکل اسب. یال. ( فرهنگ فارسی معین ) :
پشوتن همی رفت پیش سپاه
بریده فش و یال اسب سیاه.
فردوسی.
گرفتش فش و یال اسب سیاه
ز خون لعل شد خاک آوردگاه.
فردوسی.
همی تیغ، سهراب را برکشید
فش و دم اسبش ز نیمه برید.
فردوسی.
از خوی مردان شهاب روی بشوید بخون
وز فش اسبان نبات جعد نهد بر عذار.
خاقانی.
- گیسوفش ؛ اسبی که فش و یال او چون گیسو زیبا باشد :
سیه چشم و گیسوفش و و مشک دُم
پری پوی و آهوتگ و گورسم.
اسدی.
|| گام آهنین بود که بر طبق زنند. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). || بند. بش. آهن جامه. ( یادداشت مؤلف ) :
روان کوشکی یکسر از عود خام
بزرین فش بند و زرین قوام.
اسدی.
|| آنچه از سر دستار به مقدار یک وجب به طریق طره و علاقه گذارند. ( برهان ). جهانگیری در یک بیت فردوسی «پرستارفش » را «بدستارفش » خوانده و این معنی را استنباطکرده است. رجوع به معنی فش ( پساوند ) شود. || صدا و آواز گشودن بند جامه و زیرجامه و ازار. ( برهان ). این معنی را جهانگیری از این قطعه منسوب به سعدی استنباط کرده است :
بررسیدم از حکیمی هوشمند
کاندرین عالم بگو آواز چند
گفت در عالم بسی آوازهاست
زآن چهار است ای برادر سودمند:
قلقل قرابه و چپچاپ بوس
جزبز قلیه ، فش شلواربند.
رجوع به فشافاش ، فشافش ، فش فش و خش خش شود. || پیرامون دهان را نیز گفته اند عموماً و پیرامون و اطراف دهان اسب را خصوصاً. ( برهان ).

فش. [ ف َ] ( پسوند ) بصورت پسوند تشبیه در آخر کلمات می آید:
- ارمنی فش ؛ کافر. بی دین. نامسلمان :
به دست یکی بدکنش بنده ای
پلید ارمنی فش پرستنده ای.
فردوسی.
- اژدهافش ؛ دلیر. قوی. زورمند. مانند اژدها :
برآمد بر این روزگاری دراز
که شد اژدهافش بتنگی فراز.
فردوسی.
- || با شکوه و هیبت. هراس انگیز :
سپهبدبه خفتان و رومی کلاه
ز برش اژدهافش درفش سیاه.
اسدی.
- بنده فش ؛ بنده مانند. چون غلامی زرخرید. پرستارفش :
باستاد در پیش وی بنده فش
سرافکنده و دست کرده بکش.
فردوسی.

فش . [ ف َ ] (ص ) پریشان . || (اِ) کاکل اسب را نیز گویند. (برهان ). کاکل اسب . یال . (فرهنگ فارسی معین ) :
پشوتن همی رفت پیش سپاه
بریده فش و یال اسب سیاه .

فردوسی .


گرفتش فش و یال اسب سیاه
ز خون لعل شد خاک آوردگاه .

فردوسی .


همی تیغ، سهراب را برکشید
فش و دم ّ اسبش ز نیمه برید.

فردوسی .


از خوی مردان شهاب روی بشوید بخون
وز فش اسبان نبات جعد نهد بر عذار.

خاقانی .


- گیسوفش ؛ اسبی که فش و یال او چون گیسو زیبا باشد :
سیه چشم و گیسوفش و و مشک دُم
پری پوی و آهوتگ و گورسم .

اسدی .


|| گام آهنین بود که بر طبق زنند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). || بند. بش . آهن جامه . (یادداشت مؤلف ) :
روان کوشکی یکسر از عود خام
بزرین فش بند و زرین قوام .

اسدی .


|| آنچه از سر دستار به مقدار یک وجب به طریق طره و علاقه گذارند. (برهان ). جهانگیری در یک بیت فردوسی «پرستارفش » را «بدستارفش » خوانده و این معنی را استنباطکرده است . رجوع به معنی فش (پساوند) شود. || صدا و آواز گشودن بند جامه و زیرجامه و ازار. (برهان ). این معنی را جهانگیری از این قطعه منسوب به سعدی استنباط کرده است :
بررسیدم از حکیمی هوشمند
کاندرین عالم بگو آواز چند
گفت در عالم بسی آوازهاست
زآن چهار است ای برادر سودمند:
قلقل قرابه و چپچاپ بوس
جزبز قلیه ، فش شلواربند.
رجوع به فشافاش ، فشافش ، فش فش و خش خش شود. || پیرامون دهان را نیز گفته اند عموماً و پیرامون و اطراف دهان اسب را خصوصاً. (برهان ).

فش . [ ف َ] (پسوند) بصورت پسوند تشبیه در آخر کلمات می آید:
- ارمنی فش ؛ کافر. بی دین . نامسلمان :
به دست یکی بدکنش بنده ای
پلید ارمنی فش پرستنده ای .

فردوسی .


- اژدهافش ؛ دلیر. قوی . زورمند. مانند اژدها :
برآمد بر این روزگاری دراز
که شد اژدهافش بتنگی فراز.

فردوسی .


- || با شکوه و هیبت . هراس انگیز :
سپهبدبه خفتان و رومی کلاه
ز برش اژدهافش درفش سیاه .

اسدی .


- بنده فش ؛ بنده مانند. چون غلامی زرخرید. پرستارفش :
باستاد در پیش وی بنده فش
سرافکنده و دست کرده بکش .

فردوسی .


- پرستارفش ؛ مانند پرستار. بنده فش :
بر شاه شد دست کرده بکش
چنانچون بباید پرستارفش .

فردوسی .


همی بود پیشش پرستارفش
پراندیشه و دست کرده بکش .

فردوسی .


- تیره فش ؛ تیره گون . تیره رنگ :
آب کز خاک تیره فش گردد
هم به تدبیر خاک خوش گردد.

نظامی .


- جادوفش ؛ مانند جادوگران . فریبنده :
کاخ او پربتان جادوفش
باغ او پرفغان کبک خرام .

فرخی .


- جوزافش ؛ درخشان . روشن و خجسته :
امشب بر من زمانه شاد آورده ست
جوزافش و مشتری نهاد آورده ست .

مجیر بیلقانی .


- حاتم فش ؛ بخشنده . مانند حاتم طایی :
ای دریغ آن کو هنگام سخا حاتم فش
ای دریغ آن کو هنگام وغا سام گرای .

رودکی .


- حورفش ؛ زیبا. مانند زیبایان بهشتی :
ای حورفش بتی که چو بینند روی تو
گویند خوبرویان ماه میاوری (؟).

خسروی سرخسی .


- خورشیدفش ؛ درخشان . روشن مانند خورشید :
دلیران همه دست کرده بکش
به پیش جهانجوی خورشیدفش .

فردوسی .


وز آن پس ، روان ، دست کرده بکش
بیامد بر شاه خورشیدفش .

فردوسی .


چو شاپور را سال شد بیست وشش
جوان خسروی گشت خورشیدفش .

فردوسی .


- دیوفش ؛ دیومانند. شیطان صفت :
بدو گفت شاپور کای دیوفش
سر خویش در بندگی کرده کش .

فردوسی .


- رضوان فش ؛ مانند رضوان خازن بهشت :
خوی خوش ، روی خوش ، نوازش خوش
بزم تو روضه و تو رضوان فش .

نظامی .


- زبانی فش ؛ مانند دیوان . دیوفش :
گفت رخم گرچه زبانی فش است
ایمنم از ریش کشان ، هم خوش است .

نظامی .


- زنگی فش ؛ زنگی وش . تیره رنگ . سیاه چهره :
سیاهان مغرب که زنگی فش اند
به صفرای آن زعفران دلخوشند.

نظامی .


- سمندرفش ؛آنکه مانند سمندر خود را به آتش زند. بی باک :
سمندی نگویم سمندرفشی
سمندرفشی نه سکندرکشی .

نظامی .


- شاه فش ؛ مانند شاه . شاهانه :
نگهبان او پای کرده بکش
نشسته به پیش اندرون شاه فش .

فردوسی .


پسر بود او را گرانمایه شش
همه راد و بینادل و شاه فش .

فردوسی .


- شیرفش ؛دلیر. مانند شیر :
بدو گفت رستم که این شیرفش
مرا پرورانید باید به کش .

فردوسی .


یکی بچه بد چون گوی شیرفش
به بالا بلند و به دیدار کش .

فردوسی .


زآن گرانمایه گهر کو هست از روی قیاس
پردلی باشد از این شیرفشی ، پرجگری .

فرخی .


- طاووس فش ؛ مانند طاووس . زیبا و دل انگیز :
از خراسان پر دمد طاووس فش
سوی خاور می شتابد شاد و کش .

رودکی .


- کوه فش ؛ بزرگ . عظیم . مانند کوه . کوه پیکر :
هامون گذاری کوه فش دل بر تحمل کرده خوش
تا روز هر شب بارکش هرروز تا شب خارکن .

امیرمعزی .


- گیاه فش ؛ ناچیز. مانند گیاهی خرد :
سرو با قامتت گیاه فشی
طشت مه با تو آفتابه کشی .

نظامی .


- مینوفش ؛ بهشت مانند. خرم و سرسبز :
شد برون زآن سرای مینوفش
سر سوی خانه کرد بادل خوش .

نظامی .



فش . [ ف َش ش ] (ع اِ) بار درخت ینبوت . (منتهی الارب ). و واحد آن فشة است . (از اقرب الموارد). || غیبة و سخن چینی . || مرد گول . || نوعی از درخت خاردار که خرنوب نامندش . || خروب . || فراهم آمدنگاه آب . || گلیم درشت باریک تار. || (مص ) بیرون کردن باد را از مشک . || آروغ دادن . || به شتاب دوشیدن ناقه را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || در پی دزدی اندک و حقیر رفتن . (منتهی الارب ).


فش . [ ف ُ ] (اِ) یال و دم اسب را گویند. (برهان ). رجوع به فَش شود. || دنباله ٔ هر چیزی را نیز میگویند. (برهان ). رجوع به فَش شود.


فش . [ ف َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کنگاور، بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان ، دارای 1100 تن سکنه . آب آن از سراب فش و چشمه ها و محصول عمده اش غلات حبوبات ، میوه ، چغندرقند و قلمستان است . بقعه ٔ تاریخی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


فرهنگ عمید

مانند، شبیه (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): اژدهافش، شیرفش: همی بود پیشش پرستارفش / پراندیشه و دست کرده به کش (فردوسی: ۵/۲۹۸ ).
= فش فش
۱. کاکل.
۲. یال اسب: گرفتش فش و یال اسپ سیاه / ز خون لعل شد خاک آوردگاه (فردوسی: ۵/۴۱۲ حاشیه ).

مانند؛ شبیه (در ترکیب با کلمۀ دیگر): اژدهافش، شیرفش: ◻︎ همی بود پیشش پرستارفش / پراندیشه و دست کرده به کش (فردوسی: ۵/۲۹۸).


فش‌فش#NAME?


۱. کاکل.
۲. یال اسب: ◻︎ گرفتش فش و یال اسپ سیاه / ز خون لعل شد خاک آوردگاه (فردوسی: ۵/۴۱۲ حاشیه).


دانشنامه عمومی

فش، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان کنگاور در استان کرمانشاه ایران است.
«نتایج سرشماری عمومی نفوس و مسکن ۱۳۸۵». درگاه ملی آمار ایران. بایگانی شده از اصلی در ۱ ژانویه ۲۰۱۳. دریافت شده در ۱ ژانویه ۲۰۱۳.
این روستا در دهستان فش قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱٬۹۲۵ نفر (۵۰۶خانوار) بوده است.
مردم فش ازنژادکردبودهوبه گویش فشی که ترکیبی اززبان کردی بالهجه لری ولکی است،صحبت می کنند. مذهب اکثرمردم این روستاشیعه بوده و تعدادی ازپیروان مذهب یارسان(اهل حق)درآن زندگی می کنند
ساز سازی در ایران قدمت طولانی دارد و ساختن ساز تنبور در روستای فش نیز از قدمت دیرینه ای برخوردار است. در این روستا به نحو چشمگیری کارگاه های ساخت انواع مختلف آلات موسیقی از قبیل تنبور، تار و سه تار دیده می شود. در اکثر خانه های روستایی در گوشه ای از فضای خانه کارگاه کوچکی جهت ساخت تنبور، سه تار و تار دیده می شود.

نام روستایی در یکی از شهر های کنگاور که جزء استان کرمانشاه است.


یال اسب؛ اسم یکی از روستاهای کنگاور است.


گویش مازنی

/fesh/ صدای مار - آوای گذشتن سریع گلوله & ناسزا – توهین & کسی که زود قهر کند & وحشی & صدای سوت مانندی که هنگام تنفس از بینی خارج شود - بزرگ

۱صدای مار ۲آوای گذشتن سریع گلوله


ناسزا – توهین


کسی که زود قهر کند


وحشی


۱صدای سوت مانندی که هنگام تنفس از بینی خارج شود ۲بزرگ


پیشنهاد کاربران

فَشْ: ریختی کهنتر از " وش " و از ویژگی های سبکی شاهنامه
( ( کی اژدهافش بیامد چو باد
به ایران زمین تاج بر سر نهاد ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 284. )


فش. ( مازنی ) ، جهش ناگهانی مایعات از یک فضای بسته به بیرون. "خون فش بزو" - "خون جهش زد".

پریشان

فش نام یک روستا از توابعه شهر کنگاور در استان کرمانشاه است . . . شکارگاه خوسرو پرویز بوده. . . که به خاطر نیزار هایی که در این منطقه بوده و در زمان باد یا نسیم شبیه یال اسب میشده . . خسرو پرویز اسم فش رو روی اون منطقه میزاره . .

فش همان فش هست یعنی حرف نابه جا

فش روستایی درکنگاور اکثرا سپاهین وساندیس خور ، دختراشونم اکثرا سوراخ

بابا فش یعنی فش دیگه مثال انگل جامعه خودش معلومه دیگه همش خرافاته میا ن از خودشان به حرف درمیارن مفنی این میشه این


کلمات دیگر: